مشخصات شعر

مسیحا

عمری است کشیدم به دلم بارغمت را

عمری است کشیدم  سر دوشم علمت را

 

عمری است به دل نقش نمودم به خط اشک

ای خون خدا شعر خوش محتشمت را

 

باز آمده از راه گدای همه روزه

کوتاه مکن از سر او لطف کمت را

 

سوگند به زهرا برسان لحظۀ آخر

بر دیدۀ این غمزده خاک قدمت را

 

تا جان دوباره من دل مرده بگیرم

بفرست مسیحا به دل مرده دمت را

 

احسان قدیمی و در مرحمتت باز

عالم همه دیده ست عطا و کرمت را

 

کن قسمت من باز که بیچاره ترینم

آقا که ببینم شب جمعه حرمت را

 

***

 

بالای قد و قامت خونین ابالفضل

دیدند ز خیمه همه آن قد خمت را

مسیحا

عمری است کشیدم به دلم بارغمت را

عمری است کشیدم  سر دوشم علمت را

 

عمری است به دل نقش نمودم به خط اشک

ای خون خدا شعر خوش محتشمت را

 

باز آمده از راه گدای همه روزه

کوتاه مکن از سر او لطف کمت را

 

سوگند به زهرا برسان لحظۀ آخر

بر دیدۀ این غمزده خاک قدمت را

 

تا جان دوباره من دل مرده بگیرم

بفرست مسیحا به دل مرده دمت را

 

احسان قدیمی و در مرحمتت باز

عالم همه دیده ست عطا و کرمت را

 

کن قسمت من باز که بیچاره ترینم

آقا که ببینم شب جمعه حرمت را

 

***

 

بالای قد و قامت خونین ابالفضل

دیدند ز خیمه همه آن قد خمت را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×