مشخصات شعر

روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)


جانم فدات، یار عزیزم، برادرم  

همراه خوب کودکی‌ام، نیم دیگرم


افتاده‌ای میانۀ میدان به خون چرا  

بالت شکسته است چرا پس کبوترم؟


یادت نرفته قول من و تو به جاست... نه؟  

گفتنی که بی تو شب دنیا نمی‌پرم


پیشی گرفتنی از من و پرواز کرده‌ای ‌

این جسم توست غرقۀ خون در برابرم


هجده بهار، از گل عمرت گذشته بود

 کوتاه بود فرصت تو، مثل مادرم


فرصت به من بده به همین یک نگاه... آه  

آخر تو را چگونه نبوسم و بگذرم؟


بر شانه، زخم نیزۀ دشمن نشسته است  

تا چند لحظه بعد، جدا می‌شود سرم


وقت وداع‌ آمده، مولا کنارمان  

جای کسی که مانده، در آن خیمه، در حرم

 

روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)


جانم فدات، یار عزیزم، برادرم  

همراه خوب کودکی‌ام، نیم دیگرم


افتاده‌ای میانۀ میدان به خون چرا  

بالت شکسته است چرا پس کبوترم؟


یادت نرفته قول من و تو به جاست... نه؟  

گفتنی که بی تو شب دنیا نمی‌پرم


پیشی گرفتنی از من و پرواز کرده‌ای ‌

این جسم توست غرقۀ خون در برابرم


هجده بهار، از گل عمرت گذشته بود

 کوتاه بود فرصت تو، مثل مادرم


فرصت به من بده به همین یک نگاه... آه  

آخر تو را چگونه نبوسم و بگذرم؟


بر شانه، زخم نیزۀ دشمن نشسته است  

تا چند لحظه بعد، جدا می‌شود سرم


وقت وداع‌ آمده، مولا کنارمان  

جای کسی که مانده، در آن خیمه، در حرم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×