مشخصات شعر

کاروان می‌رفت و...

 


کاروان ره می‌سپرد، اما و جان، سوخته  

اشک دریا می‌نمود اما بیابان، سوخته


باد، از باغ شفق پرپر، چه زخمی می‌گذشت  

دامنش اما ز گل داغ شهیدان، سوخته


آه از شام غریبانی که بر عالم گذشت  

دشت و دریا غرق خون پیدا و پنهان، سوخته


آسمان تا آسمان بال ملائک ریخته  

حوریان را کاکل زلف پریشان، سوخته


دیدم آن شب بر زمین، خاکستر پروانه را  

شمع را دیدم ولی، سر در گریبان، سوخته


خاک را باران تیر و نیزه‌ها، سیراب کرد  

گلشن زهرا ولی در زیر باران، سوخته


کاروان می‌رفت و بیرق از سر خورشید داشت  

بر بالای نی، برگی ز قرآن، سوخته


کاروان می‌برد زینب را به سوی سرنوشت  

قلبش از اندوه برجا مانده‌ای، آن سوخته

 

کاروان می‌رفت و...

 


کاروان ره می‌سپرد، اما و جان، سوخته  

اشک دریا می‌نمود اما بیابان، سوخته


باد، از باغ شفق پرپر، چه زخمی می‌گذشت  

دامنش اما ز گل داغ شهیدان، سوخته


آه از شام غریبانی که بر عالم گذشت  

دشت و دریا غرق خون پیدا و پنهان، سوخته


آسمان تا آسمان بال ملائک ریخته  

حوریان را کاکل زلف پریشان، سوخته


دیدم آن شب بر زمین، خاکستر پروانه را  

شمع را دیدم ولی، سر در گریبان، سوخته


خاک را باران تیر و نیزه‌ها، سیراب کرد  

گلشن زهرا ولی در زیر باران، سوخته


کاروان می‌رفت و بیرق از سر خورشید داشت  

بر بالای نی، برگی ز قرآن، سوخته


کاروان می‌برد زینب را به سوی سرنوشت  

قلبش از اندوه برجا مانده‌ای، آن سوخته

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×