مشخصات شعر

همای عشق

گشود جانب دریا، نگاه شعله‌ورش را

همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را


به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه

 گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را


کدام کوه گران راست، تاب بستن راهش؟

کدام جرئت یاغی ست، سد کند گذرش را؟


کفی ز آب، فرا روی خود گرفت و فروریخت

 کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را


هنوز هم که هنوز آب؛ مهر حضرت زهرا

 به صخره می‌وزد از داغ دوری تو، سرش را


چه کرده‌ای تو در این پهنۀ فرات؟ که گویی

هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را


گریست مشک به حال همای عشق، دمی که

عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را


حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد

شکسته بود غم بی برادری، کمرش را


عمود خیمۀ عباس را کشید، که یعنی:
ز دست داده دگر آن امیر نامورش را

 

همای عشق

گشود جانب دریا، نگاه شعله‌ورش را

همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را


به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه

 گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را


کدام کوه گران راست، تاب بستن راهش؟

کدام جرئت یاغی ست، سد کند گذرش را؟


کفی ز آب، فرا روی خود گرفت و فروریخت

 کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را


هنوز هم که هنوز آب؛ مهر حضرت زهرا

 به صخره می‌وزد از داغ دوری تو، سرش را


چه کرده‌ای تو در این پهنۀ فرات؟ که گویی

هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را


گریست مشک به حال همای عشق، دمی که

عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را


حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد

شکسته بود غم بی برادری، کمرش را


عمود خیمۀ عباس را کشید، که یعنی:
ز دست داده دگر آن امیر نامورش را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×