مشخصات شعر

بپرس حال رباب

چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟

جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟

 

ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟

که هست خادمه‌ای، یا حسین! بر در تو

 

منم که از ره یاری به خود روا دارم

هر آن ‌چه آمده از دست چرخ بر سر تو

 

ز تشنه‌کامی اگر جان دهم، ننوشم آب

که وقت دادن جان خشک بود، حنجر تو

 

دگر به سایه نخواهم نشست، مدّت عمر

کز آفتاب، کسی بر نداشت پیکر تو

 

نظر دگر به سوی آفتاب و ماهم نیست

چو بر سِنانِ سَنان بنْگرم کنون سر تو

 

خیال جامه‌ی نو نایدم به دل، حاشا!

که بُرد پیرهن کهنه، خصم از برِ تو

 

زنم به سینه، دَرَم جامه تا نفس دارم

که نرم شد ز سم اسب، جسم انور تو

 

نگیرمی به جز از طفل اشک در دامان

که تیر حرمله بشْکافت، حلق اصغر تو

 

رقم زنی تو خود این نظم، «جودیا»! از غم

هنوز زنده‌ای؟ ای خاک تیره بر سر تو!

بپرس حال رباب

چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟

جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟

 

ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟

که هست خادمه‌ای، یا حسین! بر در تو

 

منم که از ره یاری به خود روا دارم

هر آن ‌چه آمده از دست چرخ بر سر تو

 

ز تشنه‌کامی اگر جان دهم، ننوشم آب

که وقت دادن جان خشک بود، حنجر تو

 

دگر به سایه نخواهم نشست، مدّت عمر

کز آفتاب، کسی بر نداشت پیکر تو

 

نظر دگر به سوی آفتاب و ماهم نیست

چو بر سِنانِ سَنان بنْگرم کنون سر تو

 

خیال جامه‌ی نو نایدم به دل، حاشا!

که بُرد پیرهن کهنه، خصم از برِ تو

 

زنم به سینه، دَرَم جامه تا نفس دارم

که نرم شد ز سم اسب، جسم انور تو

 

نگیرمی به جز از طفل اشک در دامان

که تیر حرمله بشْکافت، حلق اصغر تو

 

رقم زنی تو خود این نظم، «جودیا»! از غم

هنوز زنده‌ای؟ ای خاک تیره بر سر تو!

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×