مشخصات شعر

یاد اسیران

ای پدر جان! ز سفر آمده‌ای

جان فدایت! که به سر آمده‌ای

 

چه عجب! یاد اسیران کردی

خیر مقدم! ز سفر آمده‌ای

 

دیگر از بخت، شکایت نکنم

چون تو، ای گنج ‌گهر! آمده‌ای

 

نکنم شِکوه دگر از شب تار

که تو، ای رشک قمر! آمده‌ای

 

شده روشن ز رُخت، خانه‌ی من

تا تو، ای ماه! ز در آمده‌ای

 

از چه این‌گونه غبارآلودی؟

از ره دور، مگر آمده‌ای؟

 

به تسلّای دل دختر خود

یا به تسکین پسر آمده‌ای؟

 

نگذارم برَوی بار دگر

حال کای جان پدر! آمده‌ای

 

دلت از ناله دگر خون نکنم

که تو با خون جگر آمده‌ای

 

نظر لطف تو و «خسرو» ما

ای که منجیّ بشر آمده‌ای!

 

یاد اسیران

ای پدر جان! ز سفر آمده‌ای

جان فدایت! که به سر آمده‌ای

 

چه عجب! یاد اسیران کردی

خیر مقدم! ز سفر آمده‌ای

 

دیگر از بخت، شکایت نکنم

چون تو، ای گنج ‌گهر! آمده‌ای

 

نکنم شِکوه دگر از شب تار

که تو، ای رشک قمر! آمده‌ای

 

شده روشن ز رُخت، خانه‌ی من

تا تو، ای ماه! ز در آمده‌ای

 

از چه این‌گونه غبارآلودی؟

از ره دور، مگر آمده‌ای؟

 

به تسلّای دل دختر خود

یا به تسکین پسر آمده‌ای؟

 

نگذارم برَوی بار دگر

حال کای جان پدر! آمده‌ای

 

دلت از ناله دگر خون نکنم

که تو با خون جگر آمده‌ای

 

نظر لطف تو و «خسرو» ما

ای که منجیّ بشر آمده‌ای!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×