مشخصات شعر

ذوق سوختن

بیا رقیّه! که جانانه‌ی تو می‌آید

روان چو گنج، به ویرانه‌ی تو می‌آید

 

رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک

به روشنایی کاشانه‌ی تو می‌آید

 

به درد آمده از سوز ناله‌ات، دل او

پی شنیدن افسانه‌ی تو می‌آید

 

ز شوق خال رُخت، پرفشان چو مرغ اجل

نخورده آب، پی دانه‌ی تو می‌آید

 

چو ذوق سوختنت بود، شاد باش کنون

چو شمع، آفت پروانه‌ی تو می‌آید

 

به رحم آید اگر آشنای تو، چه عجب؟

به رحم، چون دل بیگانه‌ی تو می‌آید

ذوق سوختن

بیا رقیّه! که جانانه‌ی تو می‌آید

روان چو گنج، به ویرانه‌ی تو می‌آید

 

رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک

به روشنایی کاشانه‌ی تو می‌آید

 

به درد آمده از سوز ناله‌ات، دل او

پی شنیدن افسانه‌ی تو می‌آید

 

ز شوق خال رُخت، پرفشان چو مرغ اجل

نخورده آب، پی دانه‌ی تو می‌آید

 

چو ذوق سوختنت بود، شاد باش کنون

چو شمع، آفت پروانه‌ی تو می‌آید

 

به رحم آید اگر آشنای تو، چه عجب؟

به رحم، چون دل بیگانه‌ی تو می‌آید

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×