مشخصات شعر

شب و ماهتاب

آن شب ز عمّه، طفل، سراغ پدر گرفت

اختر ز ماهتاب، خبر از قمر گرفت

 

هر روز، ناامید‌تر از روز پیش بود

هر شب، بهانه بیش‌تر از پیش‌تر گرفت

 

چشمش ز خواب، خالی و لبریزِ اشک بود

وز‌ آب چشم او، دل هستی شرر گرفت

 

تا روی زرد خویش کند سُرخ، پیش خصم

یاری ز چشم خویش، به خون جگر گرفت

 

هر گاه خواست، آن‌ سوی ویران رَوَد ز ضعف

در بین ره، مدد ز یتیم دگر گرفت

 

سر را چو دید و با خبر از سرگذشت شد

ناچار، دست کوچک خود را به سر گرفت

 

با دست بی‌رمق ز رُخش، خاک و خون زُدود

وآن ‌گاه بوسه زآن لب خشکیده، برگرفت

 

گفتا: مرا فراق تو و شرم عمّه کُشت

کاین مرغ پرشکسته از او بال و پر گرفت

 

بس حرف داشت لیک توان بیان نداشت

وز عمر کوتهش، سخن او، اثر گرفت

شب و ماهتاب

آن شب ز عمّه، طفل، سراغ پدر گرفت

اختر ز ماهتاب، خبر از قمر گرفت

 

هر روز، ناامید‌تر از روز پیش بود

هر شب، بهانه بیش‌تر از پیش‌تر گرفت

 

چشمش ز خواب، خالی و لبریزِ اشک بود

وز‌ آب چشم او، دل هستی شرر گرفت

 

تا روی زرد خویش کند سُرخ، پیش خصم

یاری ز چشم خویش، به خون جگر گرفت

 

هر گاه خواست، آن‌ سوی ویران رَوَد ز ضعف

در بین ره، مدد ز یتیم دگر گرفت

 

سر را چو دید و با خبر از سرگذشت شد

ناچار، دست کوچک خود را به سر گرفت

 

با دست بی‌رمق ز رُخش، خاک و خون زُدود

وآن ‌گاه بوسه زآن لب خشکیده، برگرفت

 

گفتا: مرا فراق تو و شرم عمّه کُشت

کاین مرغ پرشکسته از او بال و پر گرفت

 

بس حرف داشت لیک توان بیان نداشت

وز عمر کوتهش، سخن او، اثر گرفت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×