مشخصات شعر

تاب اسیری

اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده‌ای

شادی از آن ‌که رأس حسین را بریده‌ای

 

مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت

بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیده‌ای

 

جا داده‌ای به پرده‌زنان خود، ای لعین!

خرّم‌دلی که پرده‌ی ما را دریده‌ای

 

من ایستاده بر سر پای و کسی نگفت

بنشین که روی خار مغیلان دویده‌ای

 

گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما

ظالم! مگر تو آل علی را خریده‌ای؟

 

با عترت نبی ز چه بنْمودی این ستم؟

با این‌که زو سفارش ما را شنیده‌ای

 

زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم

باشد روا به یک زن ماتم رسیده‌ای

 

شادی ز دیدن رُخ اکبر، بلی؛ خوش است

بینی دمی که سبزه‌ی از نو دمیده‌ای

 

«جودی»! اگر که روز تو زین غم، نگشته شب

چون صبح، سینه از چه به ناخن دریده‌ای؟

 

تاب اسیری

اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده‌ای

شادی از آن ‌که رأس حسین را بریده‌ای

 

مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت

بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیده‌ای

 

جا داده‌ای به پرده‌زنان خود، ای لعین!

خرّم‌دلی که پرده‌ی ما را دریده‌ای

 

من ایستاده بر سر پای و کسی نگفت

بنشین که روی خار مغیلان دویده‌ای

 

گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما

ظالم! مگر تو آل علی را خریده‌ای؟

 

با عترت نبی ز چه بنْمودی این ستم؟

با این‌که زو سفارش ما را شنیده‌ای

 

زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم

باشد روا به یک زن ماتم رسیده‌ای

 

شادی ز دیدن رُخ اکبر، بلی؛ خوش است

بینی دمی که سبزه‌ی از نو دمیده‌ای

 

«جودی»! اگر که روز تو زین غم، نگشته شب

چون صبح، سینه از چه به ناخن دریده‌ای؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×