مشخصات شعر

چشم خامه

گل باغ ولایت را که جان‌ها برخی نامش

عجب دارم که جا دادند در ویرانه‌ی شامش

 

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را

که پوشیده است ایزد، جامه‌ی عصمت بر اندامش

 

فدای جسم بیماری! که هر کس را رسد رنجی

دوا می‌جوید از خاکش، شفا می‌گیرد از نامش

 

به جای آن که رخ سایند اهل شام بر پایش

نظر کردند با چشم حقارت از در و بامش

 

ز چشم خامه‌ام خون می‌چکد بر صفحه‌ی دفتر

چو آرم نام زینب بر زبان، در مجلس عامش

 

در آن ویرانه پرپر شد گلی از گلشن طاها

که پشت باغبان خم شد ز مرگ نا‌بهنگامش

 

فتاد از نغمه امشب مرغ بی‌‌بال و پر زینب

مگر امشب گل روی پدر کرده است آرامَش؟

 

به دست آورده گویی دامن گم‌کرده‌ی خود را

تسلّی می‌دهد از غم، دل افسرده‌ی خود را

 

چشم خامه

گل باغ ولایت را که جان‌ها برخی نامش

عجب دارم که جا دادند در ویرانه‌ی شامش

 

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را

که پوشیده است ایزد، جامه‌ی عصمت بر اندامش

 

فدای جسم بیماری! که هر کس را رسد رنجی

دوا می‌جوید از خاکش، شفا می‌گیرد از نامش

 

به جای آن که رخ سایند اهل شام بر پایش

نظر کردند با چشم حقارت از در و بامش

 

ز چشم خامه‌ام خون می‌چکد بر صفحه‌ی دفتر

چو آرم نام زینب بر زبان، در مجلس عامش

 

در آن ویرانه پرپر شد گلی از گلشن طاها

که پشت باغبان خم شد ز مرگ نا‌بهنگامش

 

فتاد از نغمه امشب مرغ بی‌‌بال و پر زینب

مگر امشب گل روی پدر کرده است آرامَش؟

 

به دست آورده گویی دامن گم‌کرده‌ی خود را

تسلّی می‌دهد از غم، دل افسرده‌ی خود را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×