مشخصات شعر

کهکشان نظاره‌گر

چون پیش چشمشان، سر شه ‌بر سنان گذشت

در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت

 

تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست

آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!

 

بر ناقه‌ی برهنه نشاندنْد عترتش

شاهی که یک‌سواره ز نُه آسمان گذشت

 

چون دید بانوی اُسرا کز برابرش

سرهای سرورانِ زمین و زمان گذشت،

 

زد فرق خود به چوبه‌ی محمل چنان کز او

خون شد روان و ناله‌اش از فرقدان گذشت

 

چون راه کهکشان شده راه از نظاره‌گر

فریاد بانوان شه از کهکشان گذشت

 

بردندشان به بارگه زاده‌ی زیاد

گفتن نیاورم که چنین و چنان گذشت

 

بر زانوی پلید، سر شه نهاد و گفت:

سبط رسول بهر خلافت ز جان گذشت

 

یک قطره خون به زانویش از حلق شه چکید

سوراخ کرد جامه و از استخوان گذشت

 

ناسور شد جراحت و از بوی ناخوشش

خلقی نفور؛ تا به عذاب از جهان گذشت

 

القصّه؛ خواب و خور به اسیران، حرام کرد

با قیدشان، روانه سوی شهر شام کرد

 

کهکشان نظاره‌گر

چون پیش چشمشان، سر شه ‌بر سنان گذشت

در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت

 

تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست

آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!

 

بر ناقه‌ی برهنه نشاندنْد عترتش

شاهی که یک‌سواره ز نُه آسمان گذشت

 

چون دید بانوی اُسرا کز برابرش

سرهای سرورانِ زمین و زمان گذشت،

 

زد فرق خود به چوبه‌ی محمل چنان کز او

خون شد روان و ناله‌اش از فرقدان گذشت

 

چون راه کهکشان شده راه از نظاره‌گر

فریاد بانوان شه از کهکشان گذشت

 

بردندشان به بارگه زاده‌ی زیاد

گفتن نیاورم که چنین و چنان گذشت

 

بر زانوی پلید، سر شه نهاد و گفت:

سبط رسول بهر خلافت ز جان گذشت

 

یک قطره خون به زانویش از حلق شه چکید

سوراخ کرد جامه و از استخوان گذشت

 

ناسور شد جراحت و از بوی ناخوشش

خلقی نفور؛ تا به عذاب از جهان گذشت

 

القصّه؛ خواب و خور به اسیران، حرام کرد

با قیدشان، روانه سوی شهر شام کرد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×