مشخصات شعر

صید به خون تپیده

ای آن‌ که کفت ز خون خضاب است! عریان تنت اندر آفتاب است

بَردار سر از تراب، ای جان! کاین دشت بلا، نه جای خواب است

 

ای رفته به نوک نی، سر تو! افتاده به خاک، پیکر تو

از چیست که جسم اطهر تو؟ بی‌غسل و کفن در آفتاب است

 

ای مرهم زخم سینه‌ریشان! وی آدم و عالمت، پریشان!

از نیزه و تیر و تیغ و پیکان، زخم تو به سینه بی‌حساب است

 

ای صبح غمت، سیه‌تر از شام! خوش رفته به خواب و داری آرام

برخیز که خصم را سوی شام، در بردن کودکان، شتاب است

 

ای صید به خون تپیده از تیر! برخیز و ببین که هم‌چو نخجیر

بر بازوی زینب است، زنجیر، بر گردن عابدین، طناب است

 

شمشیر به کف، هزار قاتل، باشند مرا به گِرد محمل

هر لحظه چو مرغ نیم بسمل، دل در برِ ما به اضطراب است

 

برخیز که شور محشر آمد، روز از شب من، سیه‌تر آمد

لیلا به سراغ اکبر آمد، در ناله و نوحه، چون رباب است

 

رفتیم ز کوی تو به صد آه، با ما ز ره کرم تو، ای شاه!

یک چند قدم بیا به همراه، همراهی بی‌کسان، ثواب است

 

ای زخم تن تو، چون ستاره! برخیز و دمی نما نظاره

بین فرقه‌ی خصم را سواره، اطفال پیاده، دل‌کباب است

 

در ماتمت، ای شهید عطشان! «جودی» است مدام اندر افغان

بس ریخت سرشک او به دامان، هر چشمه‌ی چشم او، سراب است

 

صید به خون تپیده

ای آن‌ که کفت ز خون خضاب است! عریان تنت اندر آفتاب است

بَردار سر از تراب، ای جان! کاین دشت بلا، نه جای خواب است

 

ای رفته به نوک نی، سر تو! افتاده به خاک، پیکر تو

از چیست که جسم اطهر تو؟ بی‌غسل و کفن در آفتاب است

 

ای مرهم زخم سینه‌ریشان! وی آدم و عالمت، پریشان!

از نیزه و تیر و تیغ و پیکان، زخم تو به سینه بی‌حساب است

 

ای صبح غمت، سیه‌تر از شام! خوش رفته به خواب و داری آرام

برخیز که خصم را سوی شام، در بردن کودکان، شتاب است

 

ای صید به خون تپیده از تیر! برخیز و ببین که هم‌چو نخجیر

بر بازوی زینب است، زنجیر، بر گردن عابدین، طناب است

 

شمشیر به کف، هزار قاتل، باشند مرا به گِرد محمل

هر لحظه چو مرغ نیم بسمل، دل در برِ ما به اضطراب است

 

برخیز که شور محشر آمد، روز از شب من، سیه‌تر آمد

لیلا به سراغ اکبر آمد، در ناله و نوحه، چون رباب است

 

رفتیم ز کوی تو به صد آه، با ما ز ره کرم تو، ای شاه!

یک چند قدم بیا به همراه، همراهی بی‌کسان، ثواب است

 

ای زخم تن تو، چون ستاره! برخیز و دمی نما نظاره

بین فرقه‌ی خصم را سواره، اطفال پیاده، دل‌کباب است

 

در ماتمت، ای شهید عطشان! «جودی» است مدام اندر افغان

بس ریخت سرشک او به دامان، هر چشمه‌ی چشم او، سراب است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×