مشخصات شعر

یحیای من!

ای مهربان برادرِ با جان برابرم!

وی یادگار از پدر و جدّ و مادرم!

 

چون چاک‌چاک جسم تو را بنْگرم به خاک؟

ای کاش! مُردمی که تو را کشته ننْگرم

 

آرم چگونه تاب؟ که لب‌تشنه، پیش آب

سر از تن تو خصم بُرد، در برابرم

 

بر سینه‌ام نهاد ز کین، چرخ کج‌نهاد

داغ دو نوجوان پسر و شش برادرم

 

سیرم پس از تو، جان برادر! ز زندگی

مردن هزار بار، به جان تو! خوش‌ترم

 

حیف است! خون پاک تو ریزد به روی خاک

یحیای من! اجازه که طشتی بیاورم

 

از کربلا چسان به اسیری رَوم به شام

نه محمل و کجاوه، نه عبّاس و اکبرم

 

برگو کنم چه چاره، به یک کاروان اسیر؟

با مادران کشته‌پسر، چون به سر بَرَم؟

 

گاهی به کودکان یتیم توام، پدر

گاهی به دختران اسیر تو، مادرم

 

گاهی شوم خرابه‌نشین، گه شتر‌سوار

گاهی به خیمه‌های تو، بیمار پرورم

 

گر شِکوه از گرسنگی و تشنگی کنند

از آب و نان، به جان تو! نبْوَد میسّرم

 

«خاکی»! بس است قصّه‌ی جان‌‌سوز اهل‌بیت

کز غصّه سوخت جان و سراپای پیکرم

 

یحیای من!

ای مهربان برادرِ با جان برابرم!

وی یادگار از پدر و جدّ و مادرم!

 

چون چاک‌چاک جسم تو را بنْگرم به خاک؟

ای کاش! مُردمی که تو را کشته ننْگرم

 

آرم چگونه تاب؟ که لب‌تشنه، پیش آب

سر از تن تو خصم بُرد، در برابرم

 

بر سینه‌ام نهاد ز کین، چرخ کج‌نهاد

داغ دو نوجوان پسر و شش برادرم

 

سیرم پس از تو، جان برادر! ز زندگی

مردن هزار بار، به جان تو! خوش‌ترم

 

حیف است! خون پاک تو ریزد به روی خاک

یحیای من! اجازه که طشتی بیاورم

 

از کربلا چسان به اسیری رَوم به شام

نه محمل و کجاوه، نه عبّاس و اکبرم

 

برگو کنم چه چاره، به یک کاروان اسیر؟

با مادران کشته‌پسر، چون به سر بَرَم؟

 

گاهی به کودکان یتیم توام، پدر

گاهی به دختران اسیر تو، مادرم

 

گاهی شوم خرابه‌نشین، گه شتر‌سوار

گاهی به خیمه‌های تو، بیمار پرورم

 

گر شِکوه از گرسنگی و تشنگی کنند

از آب و نان، به جان تو! نبْوَد میسّرم

 

«خاکی»! بس است قصّه‌ی جان‌‌سوز اهل‌بیت

کز غصّه سوخت جان و سراپای پیکرم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×