مشخصات شعر

شمع انجمن

فغان! که آن‌ چه نبی سرو داشت، در چمنش

فلک ز تیشه‌ی بیداد کرد ریشه‌کنش

 

فتاد رایت دین بر زمین، چو با رخ مات

به خاک خفت، شه از پشت اسبِ پیل‌تنش

 

سپهر دون ز سلیمان گرفت خاتم و داد

به دشت ماریه از کین به دست اهرمنش

 

به قتلگه، ره زینب فتاد و دید به خاک

فتاده لاله و شمشاد و سرو و یاسمنش

 

چو نور ماه، به روی زمین فتاد و فکنْد

به نُه سپهر برین، شعله، آه شعله‌زنش

 

به جست‌وجوی گل آمد، چو بلبل از همه سوی

که تا به زیر خس و خار یافت در چمنش

 

نشست و از دل پُر ‌درد ناله کرد و گریست

چو جان کشید، در آغوش، نازنین بدنش

 

ز سیلِ اشکِ روان داد غسلِ آن تن پاک

نداشت معجری افسوس تا کند کفنش

 

نظر هر آن ‌چه به حسرت به شاه کرد، نیافت

ز زخم تیر و سنان، جای بوسه‌ای به تنش

 

به گریه گفت که زهرا کجاست؟ تا نگرد

ز باد کین شده خاموش، شمع انجمنش

 

نمود عارض گل‌گون ز لطمه، نیلی‌رنگ

ز ناله زد شرر آن‌سان که آب شد، دل سنگ

 

شمع انجمن

فغان! که آن‌ چه نبی سرو داشت، در چمنش

فلک ز تیشه‌ی بیداد کرد ریشه‌کنش

 

فتاد رایت دین بر زمین، چو با رخ مات

به خاک خفت، شه از پشت اسبِ پیل‌تنش

 

سپهر دون ز سلیمان گرفت خاتم و داد

به دشت ماریه از کین به دست اهرمنش

 

به قتلگه، ره زینب فتاد و دید به خاک

فتاده لاله و شمشاد و سرو و یاسمنش

 

چو نور ماه، به روی زمین فتاد و فکنْد

به نُه سپهر برین، شعله، آه شعله‌زنش

 

به جست‌وجوی گل آمد، چو بلبل از همه سوی

که تا به زیر خس و خار یافت در چمنش

 

نشست و از دل پُر ‌درد ناله کرد و گریست

چو جان کشید، در آغوش، نازنین بدنش

 

ز سیلِ اشکِ روان داد غسلِ آن تن پاک

نداشت معجری افسوس تا کند کفنش

 

نظر هر آن ‌چه به حسرت به شاه کرد، نیافت

ز زخم تیر و سنان، جای بوسه‌ای به تنش

 

به گریه گفت که زهرا کجاست؟ تا نگرد

ز باد کین شده خاموش، شمع انجمنش

 

نمود عارض گل‌گون ز لطمه، نیلی‌رنگ

ز ناله زد شرر آن‌سان که آب شد، دل سنگ

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×