مشخصات شعر

فردا امامت دو جهان سهم دست توست

وقتی که عشق در دل طوفان غروب کرد
خورشید درهجوم زمستان غروب کرد


در خود شکست وسعت لبریز آسمان
در ابرهای یخ زده باران غروب کرد


زخمی عمیق در دل تاریخ زنده شد
در دست‌های معجزه، درمان غروب کرد


تا وحی آخرین خدا را کفن کنند
یاد غدیر و موسم پیمان غروب کرد


در ذهن‌های یخ زدۀ قوم صد نقاب
شبکوچه‌های عطر خوش نان غروب کرد


شبکوچه‌های غربت ِ مرد  و دخیل چاه
غمناله‌های حضرت انسان غروب کرد


فرقی به خون نشست که در کوفه پیش از این
با ژرفنای فزتُ به ایمان غروب کرد


گویا هنوز در دل این شهر جاری است
داغ دلی شکسته که پنهان غروب کرد


بانوی آب‌های جهان در تب عطش
پهلوی زخم‌های فراوان غروب کرد


ذهن بشر به خون و جگر تیر بسته بود
یعنی که باز جلوۀ قرآن غروب کرد


بادی وزید جهل به طوفان نشسته بود
رود از مسیر خشک بیابان غروب کرد


درهم شکست ساقۀ ترد جوانه را
گل در هجوم خار مغیلان غروب کرد


آتش دوباره بر بدن یاس شعله زد
لیلا دوباره از غم هجران غروب کرد


این سو نشسته حنجر شش ماهه‌ای به خون
آن سو رسول ثانی ِ میدان غروب کرد


دستان سرو از طپش افتاد ومشک مرد!
گل در مشام سبز درختان غروب کرد


پیراهنی به باد نشست و سری به خون
عطری به سمت غربت کنعان غروب کرد


از خیمه‌های غرق عطش ناله می‌وزید
زنجیر روی زخم اسیران غروب کرد


گیسو سه ساله، قامت دلجوی دختری
در دست بادهای پریشان غروب کرد


تب دار لحظه‌های عظیم حماسه بود
چشمی که در عزای شهیدان غروب کرد


خون شد دلی که مادر شب‌های سجده بود
بانوی مهد حادثه - ایران - غروب کرد


تو فاتح تمامی دل‌های عاشقی
سجاده‌ای که در شب زندان طلوع کرد


سوز صدای منتشر خون به قرن‌ها
وقتی که عشق در دل طوفان طلوع کرد


آن شب تبی تو را ز شهادت دریغ داشت
تا در نگاه سبز تو عرفان طلوع کرد


فردا امامت دو جهان سهم دست توست
یعنی چهار خم به شبستان طلوع کرد

فردا امامت دو جهان سهم دست توست

وقتی که عشق در دل طوفان غروب کرد
خورشید درهجوم زمستان غروب کرد


در خود شکست وسعت لبریز آسمان
در ابرهای یخ زده باران غروب کرد


زخمی عمیق در دل تاریخ زنده شد
در دست‌های معجزه، درمان غروب کرد


تا وحی آخرین خدا را کفن کنند
یاد غدیر و موسم پیمان غروب کرد


در ذهن‌های یخ زدۀ قوم صد نقاب
شبکوچه‌های عطر خوش نان غروب کرد


شبکوچه‌های غربت ِ مرد  و دخیل چاه
غمناله‌های حضرت انسان غروب کرد


فرقی به خون نشست که در کوفه پیش از این
با ژرفنای فزتُ به ایمان غروب کرد


گویا هنوز در دل این شهر جاری است
داغ دلی شکسته که پنهان غروب کرد


بانوی آب‌های جهان در تب عطش
پهلوی زخم‌های فراوان غروب کرد


ذهن بشر به خون و جگر تیر بسته بود
یعنی که باز جلوۀ قرآن غروب کرد


بادی وزید جهل به طوفان نشسته بود
رود از مسیر خشک بیابان غروب کرد


درهم شکست ساقۀ ترد جوانه را
گل در هجوم خار مغیلان غروب کرد


آتش دوباره بر بدن یاس شعله زد
لیلا دوباره از غم هجران غروب کرد


این سو نشسته حنجر شش ماهه‌ای به خون
آن سو رسول ثانی ِ میدان غروب کرد


دستان سرو از طپش افتاد ومشک مرد!
گل در مشام سبز درختان غروب کرد


پیراهنی به باد نشست و سری به خون
عطری به سمت غربت کنعان غروب کرد


از خیمه‌های غرق عطش ناله می‌وزید
زنجیر روی زخم اسیران غروب کرد


گیسو سه ساله، قامت دلجوی دختری
در دست بادهای پریشان غروب کرد


تب دار لحظه‌های عظیم حماسه بود
چشمی که در عزای شهیدان غروب کرد


خون شد دلی که مادر شب‌های سجده بود
بانوی مهد حادثه - ایران - غروب کرد


تو فاتح تمامی دل‌های عاشقی
سجاده‌ای که در شب زندان طلوع کرد


سوز صدای منتشر خون به قرن‌ها
وقتی که عشق در دل طوفان طلوع کرد


آن شب تبی تو را ز شهادت دریغ داشت
تا در نگاه سبز تو عرفان طلوع کرد


فردا امامت دو جهان سهم دست توست
یعنی چهار خم به شبستان طلوع کرد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×