مشخصات شعر

تاراج خیمه‌گاه

چون بی‌گناه کشته شد، آن شاه دین‌پناه

آمد ز دودِ آهِ اسیران، فلک سیاه

 

چندان که اشکشان به رخ، از شامیان جنود

چندان که آهشان به لب، از کوفیان سپاه

 

هر سو ز تشنگان، چو بر آن کشتگان، نظر

هر سو ز خستگان، چو بر آن تشنگان، نگاه

 

چندان که سیل موسم باران، به دیده اشک

چندان که برق فصل بهاران، به سینه آه

 

دستی که بسته بود به سالار خیمه، عهد

هر سو گشاده گشت، به تاراج خیمه‌گاه

 

در نیزه‌ها، به جلوه، ‌سر سروران دین

گفتی شهاب مطلع خورشید گشت و ماه

 

نه بر لب سکینه به جز «وای جدّتی!»

نه بر زبان فاطمه جز «وا محمّداه!»‌

 

هر دم سکینه گشته ز زینب، پناه‌جو

از بی‌پناه اگر چه نجوید کسی پناه 

تاراج خیمه‌گاه

چون بی‌گناه کشته شد، آن شاه دین‌پناه

آمد ز دودِ آهِ اسیران، فلک سیاه

 

چندان که اشکشان به رخ، از شامیان جنود

چندان که آهشان به لب، از کوفیان سپاه

 

هر سو ز تشنگان، چو بر آن کشتگان، نظر

هر سو ز خستگان، چو بر آن تشنگان، نگاه

 

چندان که سیل موسم باران، به دیده اشک

چندان که برق فصل بهاران، به سینه آه

 

دستی که بسته بود به سالار خیمه، عهد

هر سو گشاده گشت، به تاراج خیمه‌گاه

 

در نیزه‌ها، به جلوه، ‌سر سروران دین

گفتی شهاب مطلع خورشید گشت و ماه

 

نه بر لب سکینه به جز «وای جدّتی!»

نه بر زبان فاطمه جز «وا محمّداه!»‌

 

هر دم سکینه گشته ز زینب، پناه‌جو

از بی‌پناه اگر چه نجوید کسی پناه 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×