مشخصات شعر

لالۀ خونین

به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد

سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد

 

عزیز جان پیغمبر به خون خویش می‌غلتید

هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد

 

به زین واژگون و یال خونین، ذوالجناحِ شه

ز بانگ شیهه‌اش در خیمه، آوایی غمین افتاد

 

صدای سمّ مرکب چون به گوش اهل‌بیت آمد

بسی خوش‌حالی اوّل، بِین اطفال حزین افتاد

 

دویدند از حرم بیرون که ناگه دیده‌ی طفلان

به سوی مرکبِ بی‌صاحبِ سلطان دین افتاد

 

به دور ذوالجناح آن بی‌پناهان جمع گردیدند

چنان کز آه طفلان، لرزه بر عرش برین افتاد

 

یکی گفتا که بابای مرا بردی کجا؟ ای اسب!

یکی گفتا: حسینم در کدامین سرزمین افتاد؟

 

یکی گفتا: چه آمد بر سر سالار ما؟ ای اسب!

یکی گفتا: یقین در چنگ قوم مشرکین افتاد

 

یکی گفتا: برفت از خیمه بر یاریّ عبّاسم

ببیند در کجا آن سرو‌قدّ نازنین افتاد

 

در آن ساعت، سکینه گلبن عصمت از آن مرکب

سؤالی کرد کآتش بر دل «روحُ الامین» افتاد

 

بگفت: ای اسب! بابایم لبانش تشنه بود آن ‌دم

که بر یاد علم‌دارش در آن میدان کین افتاد

 

کسی آیا بر آن لب‌تشنه داد آب روان یا نه؟

که داغش بر روانم تا به روز واپسین افتاد

 

بسی جا داشت آن حیوان، جواب دخت شه گوید

که ای مظلومه! بابایت چو از بالای زین افتاد،

 

دمادم تا دم آخر، صدا می‌زد که ای لشگر!

ز سوز تشنگی بر جانم آه آتشین افتاد

 

ز داغ لاله‌ی خونین دشت کربلا، «شرمی»!

چه شور محشری در اهل‌بیت طاهرین افتاد‌!

 

لالۀ خونین

به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد

سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد

 

عزیز جان پیغمبر به خون خویش می‌غلتید

هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد

 

به زین واژگون و یال خونین، ذوالجناحِ شه

ز بانگ شیهه‌اش در خیمه، آوایی غمین افتاد

 

صدای سمّ مرکب چون به گوش اهل‌بیت آمد

بسی خوش‌حالی اوّل، بِین اطفال حزین افتاد

 

دویدند از حرم بیرون که ناگه دیده‌ی طفلان

به سوی مرکبِ بی‌صاحبِ سلطان دین افتاد

 

به دور ذوالجناح آن بی‌پناهان جمع گردیدند

چنان کز آه طفلان، لرزه بر عرش برین افتاد

 

یکی گفتا که بابای مرا بردی کجا؟ ای اسب!

یکی گفتا: حسینم در کدامین سرزمین افتاد؟

 

یکی گفتا: چه آمد بر سر سالار ما؟ ای اسب!

یکی گفتا: یقین در چنگ قوم مشرکین افتاد

 

یکی گفتا: برفت از خیمه بر یاریّ عبّاسم

ببیند در کجا آن سرو‌قدّ نازنین افتاد

 

در آن ساعت، سکینه گلبن عصمت از آن مرکب

سؤالی کرد کآتش بر دل «روحُ الامین» افتاد

 

بگفت: ای اسب! بابایم لبانش تشنه بود آن ‌دم

که بر یاد علم‌دارش در آن میدان کین افتاد

 

کسی آیا بر آن لب‌تشنه داد آب روان یا نه؟

که داغش بر روانم تا به روز واپسین افتاد

 

بسی جا داشت آن حیوان، جواب دخت شه گوید

که ای مظلومه! بابایت چو از بالای زین افتاد،

 

دمادم تا دم آخر، صدا می‌زد که ای لشگر!

ز سوز تشنگی بر جانم آه آتشین افتاد

 

ز داغ لاله‌ی خونین دشت کربلا، «شرمی»!

چه شور محشری در اهل‌بیت طاهرین افتاد‌!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×