مشخصات شعر

دامن حب علی و آل او از کف مده

 گر همی خواهی که یابی دولت دنیا و دین
از دل و جان باش مولای امیر‌المومنین

 

مُهر مِهرش بر نگین خاتم دل نقش کن
تا که ملک جاودانی آیدت زیر نگین

 

دامن حب علی و آل او از کف مده
عروه‌الوثقی اگر می‌خواهی و حبل‌المتین

 

از پی آن شاه مولای حسن باش و حسین
تا تو را باشند رهبر سوی فردوس برین

 

آدم آل عبا باشد علی‌بن الحسین
سید‌السجاد و العبّاد زین‌العابدین

 

گر نه ذات پاک او بودی سبب بعد از حسین
محو گشتی نام سادات از همه روی زمین

 

همچو آبا گر نظر بر سنگ و خاک انداختی
گوهر و زر ساختی از حکم رب‌العالمین

 

سوی هرکس گر نظر کردی به چشم مرحمت
یافتی از برکت آن، دولت دنیا و دین

 

مختصر یک قصه بشنو از ولایت‌های او
تا ز فیض لطف او شادت شود جان غمین

 

این ولایت‌نامه ثبت اندر کتاب معتبر
هست اخبار صحیح و از روایات متین

 

بود یک درویش مؤمن در زمان آن امام
از بلای فقر و محتاجی به یک نان رهین

 

خارجیی طعنه زد او را که مولایت کجاست
کو همی‌گوید که هستم بر علوم حق امین

 

بر زمین و آسمان و اخترانم داده حکم
حضرت حق و محبان را منم یار و معین

 

تو چنین در فقر و فاقه می‌گذاری عمر خویش
پیش وی رو تا تو را گردد به قوتی راه بین

 

رفت آن درویش و قصّه گفت در پیش امام
با دلی از طعن و نیش دشمنان ریش و حزین

 

صدقه داد او را دو نان جو علی بن‌الحسین
ساخت مستغنیش از دونان به دو نان جوین

 

گفت در دنیا تو را بس باشد از بهر معاش
آنچه بخشد زین دو نانت حضرت جان آفرین

 

آن دو نان بستاند درویش و گذشت اندر دلش
کین دو نان جو که دندانیش باید آهنین

 

من غذای خویش سازم یا کنم قوت عیال؟
یا به وجه قرض خود بدهم چه کار آید ازین؟

 

در تفکر می‌گذشت آن مرد در بازار دید
ماهی پس مانده یک نان کرد بیرون زآستین

 

نان از او بستاند و ماهی دادش آن ماهی‌فروش
نان دیگر را نمک بستاند، صنع حق ببین

 

چون به خانه شد خداوندان ماهی و نمک
هر دو آوردند نان‌ها پیش آن اندوهگین

 

کین دو نان بستان، بحل کردیم ما هر دو تو را
کی تواند بود جز در خورد تو نانی چنین

 

مرد ماهی را شکم بشکافت تا سازد نمک
از درون وی برون افتاد یک درّ ثمین

 

شاد شد درویش گفتا این کرامت یا امام
از شما آید که هستید اهل بیت طیبین

 

هم در آن دم کس ز پیش حضرت زین‌العباد
آمد و گفتا که فرموده‌ است امام‌المتقین

 

بازآور زاد ما، کار تو چون شد ساخته
کان نمی‌شاید کسی را غیر ما ای پاک دین

 

مرد درویش آن دو نان را برد تا پیش امام
گفت ای شاهان تو را از بندگان کمترین

 

شد مرادم حاصل و درّی به دست آمد مرا
زین دو نان جو که کس جز تو نداند سرّ این

 

داد آنگه دُرّ به شخصی تا برای وی فروخت
مال بی‌حد یافت آن بیچارۀ خلوت‌نشین

 

قرض‌ها را باز داد و رفت تا پیش امام
شد غنی از دولت آن نقد آل یا و سین

 

هر که شد مستغرق بحر محبت جای وی
گشت از آن دریای عرفان حاصلش درّ ثمین

 

چون سلیمی مدح آل مصطفی ورد من است
گاه و بیگه روز و شب اندر شهور و در سنین

 

قادرا یا رب به آن قومی که کشتی نجات
حبّ ایشان آمده است از قول ختم‌المرسلین

 

کان محبّان را که دُرّ مدح آل مصطفی
هست اندر گوش جان، با بحر غفران کن قرین

 

ساز در روز جزا با چهارده معصوم حشر
جمله را از فضل خود، آمین رب‌العالمین

دامن حب علی و آل او از کف مده

 گر همی خواهی که یابی دولت دنیا و دین
از دل و جان باش مولای امیر‌المومنین

 

مُهر مِهرش بر نگین خاتم دل نقش کن
تا که ملک جاودانی آیدت زیر نگین

 

دامن حب علی و آل او از کف مده
عروه‌الوثقی اگر می‌خواهی و حبل‌المتین

 

از پی آن شاه مولای حسن باش و حسین
تا تو را باشند رهبر سوی فردوس برین

 

آدم آل عبا باشد علی‌بن الحسین
سید‌السجاد و العبّاد زین‌العابدین

 

گر نه ذات پاک او بودی سبب بعد از حسین
محو گشتی نام سادات از همه روی زمین

 

همچو آبا گر نظر بر سنگ و خاک انداختی
گوهر و زر ساختی از حکم رب‌العالمین

 

سوی هرکس گر نظر کردی به چشم مرحمت
یافتی از برکت آن، دولت دنیا و دین

 

مختصر یک قصه بشنو از ولایت‌های او
تا ز فیض لطف او شادت شود جان غمین

 

این ولایت‌نامه ثبت اندر کتاب معتبر
هست اخبار صحیح و از روایات متین

 

بود یک درویش مؤمن در زمان آن امام
از بلای فقر و محتاجی به یک نان رهین

 

خارجیی طعنه زد او را که مولایت کجاست
کو همی‌گوید که هستم بر علوم حق امین

 

بر زمین و آسمان و اخترانم داده حکم
حضرت حق و محبان را منم یار و معین

 

تو چنین در فقر و فاقه می‌گذاری عمر خویش
پیش وی رو تا تو را گردد به قوتی راه بین

 

رفت آن درویش و قصّه گفت در پیش امام
با دلی از طعن و نیش دشمنان ریش و حزین

 

صدقه داد او را دو نان جو علی بن‌الحسین
ساخت مستغنیش از دونان به دو نان جوین

 

گفت در دنیا تو را بس باشد از بهر معاش
آنچه بخشد زین دو نانت حضرت جان آفرین

 

آن دو نان بستاند درویش و گذشت اندر دلش
کین دو نان جو که دندانیش باید آهنین

 

من غذای خویش سازم یا کنم قوت عیال؟
یا به وجه قرض خود بدهم چه کار آید ازین؟

 

در تفکر می‌گذشت آن مرد در بازار دید
ماهی پس مانده یک نان کرد بیرون زآستین

 

نان از او بستاند و ماهی دادش آن ماهی‌فروش
نان دیگر را نمک بستاند، صنع حق ببین

 

چون به خانه شد خداوندان ماهی و نمک
هر دو آوردند نان‌ها پیش آن اندوهگین

 

کین دو نان بستان، بحل کردیم ما هر دو تو را
کی تواند بود جز در خورد تو نانی چنین

 

مرد ماهی را شکم بشکافت تا سازد نمک
از درون وی برون افتاد یک درّ ثمین

 

شاد شد درویش گفتا این کرامت یا امام
از شما آید که هستید اهل بیت طیبین

 

هم در آن دم کس ز پیش حضرت زین‌العباد
آمد و گفتا که فرموده‌ است امام‌المتقین

 

بازآور زاد ما، کار تو چون شد ساخته
کان نمی‌شاید کسی را غیر ما ای پاک دین

 

مرد درویش آن دو نان را برد تا پیش امام
گفت ای شاهان تو را از بندگان کمترین

 

شد مرادم حاصل و درّی به دست آمد مرا
زین دو نان جو که کس جز تو نداند سرّ این

 

داد آنگه دُرّ به شخصی تا برای وی فروخت
مال بی‌حد یافت آن بیچارۀ خلوت‌نشین

 

قرض‌ها را باز داد و رفت تا پیش امام
شد غنی از دولت آن نقد آل یا و سین

 

هر که شد مستغرق بحر محبت جای وی
گشت از آن دریای عرفان حاصلش درّ ثمین

 

چون سلیمی مدح آل مصطفی ورد من است
گاه و بیگه روز و شب اندر شهور و در سنین

 

قادرا یا رب به آن قومی که کشتی نجات
حبّ ایشان آمده است از قول ختم‌المرسلین

 

کان محبّان را که دُرّ مدح آل مصطفی
هست اندر گوش جان، با بحر غفران کن قرین

 

ساز در روز جزا با چهارده معصوم حشر
جمله را از فضل خود، آمین رب‌العالمین

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×