مشخصات شعر

کاشکی شمر قصه من بودم...

پشت امواج آبی اروند، می‌فرستیم قاصدک‌ها را

خبری نیست درد دل داریم، بپذیرید نذری ما را

 

توی شعرم هنوز عاشوراست، ساعتش روی عصر خوابیده

مرد می‌خواهم اینکه بردارد، از بلندای نیزه سرها را

 

کاشکی شمر قصه من بودم، که به سویش هجوم می‌بردم

تا دلی سیر بوسه می‌دادم، جفت آن چشم‌های زیبا را

 

ماه من پشت می‌کند امشب، توی صحرا خسوف می‌تابد

تا به چشمش نبیند از امروز، تا ابد شکل نحس دنیا را

 

بی شک آنشب خدای اشعارم، از خدا بودنش بدش آمد

لحظه‌ای که از او طلب می‌کرد، کودک خردساله بابا را

 

ناله می‌زد عمو و بابا کو؟ مادرش زل به آسمان می‌زد

به گمانم که پر کشید ورفت، که بگیرد سراغ آن‌ها را

 

توی شعرم هنوز عاشوراست، خبر ناگوار می‌آید

توی بغضم هنوز می‌شویم، بال خونین قاصدک‌ها را

کاشکی شمر قصه من بودم...

پشت امواج آبی اروند، می‌فرستیم قاصدک‌ها را

خبری نیست درد دل داریم، بپذیرید نذری ما را

 

توی شعرم هنوز عاشوراست، ساعتش روی عصر خوابیده

مرد می‌خواهم اینکه بردارد، از بلندای نیزه سرها را

 

کاشکی شمر قصه من بودم، که به سویش هجوم می‌بردم

تا دلی سیر بوسه می‌دادم، جفت آن چشم‌های زیبا را

 

ماه من پشت می‌کند امشب، توی صحرا خسوف می‌تابد

تا به چشمش نبیند از امروز، تا ابد شکل نحس دنیا را

 

بی شک آنشب خدای اشعارم، از خدا بودنش بدش آمد

لحظه‌ای که از او طلب می‌کرد، کودک خردساله بابا را

 

ناله می‌زد عمو و بابا کو؟ مادرش زل به آسمان می‌زد

به گمانم که پر کشید ورفت، که بگیرد سراغ آن‌ها را

 

توی شعرم هنوز عاشوراست، خبر ناگوار می‌آید

توی بغضم هنوز می‌شویم، بال خونین قاصدک‌ها را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×