مشخصات شعر

با یاد جدّم از عطش مى‌‏سوزد این دل

رزمندۀ عشقم مرا همسنگرى نیست

مادر نه، فرزندى نه، یار و همسرى نیست

 

جز مرگِ غربت با دل صد پاره از غم

بهر نجات از غصه راه بهترى نیست

 

غربت ببین فریاد من بر آسمان است

اما چه سازم قاتلم را باورى نیست

 

جان دادم و دست خودى در کار باشد

زهر خودى خوردم که زهر دیگرى نیست

 

جز خاک‌هاى حجرۀ در بسته و، جز

خون جگر از بهر این دل یاورى نیست

 

هر قطرۀ خون دلم این نکته گوید:

یاس سپید عشق که نیلوفرى نیست

 

با نیش خند طعنه‏‌ها سوراخ شد دل

واحسرتا گر ضربت میخ درى نیست

 

من مرغ عشق کوثر از نسل رضایم

کنج قفس از من به جز مشت پرى نیست

 

تا که بدامانش بگیرد این سرم را

جان مى‌دهم اما کنارم مادرى نیست

 

بالاى جسم نیمه جانم کف زنانند

شادى چرا؟ این شیوۀ غم پرورى نیست!

 

با یاد جدّم از عطش مى‌‏سوزد این دل

لب‌ها ترک خورده ولى آب آورى نیست

 

در آفتاب بام ، جسمم را گذارید

بهر سم اسبان مرا گر پیکرى نیست

با یاد جدّم از عطش مى‌‏سوزد این دل

رزمندۀ عشقم مرا همسنگرى نیست

مادر نه، فرزندى نه، یار و همسرى نیست

 

جز مرگِ غربت با دل صد پاره از غم

بهر نجات از غصه راه بهترى نیست

 

غربت ببین فریاد من بر آسمان است

اما چه سازم قاتلم را باورى نیست

 

جان دادم و دست خودى در کار باشد

زهر خودى خوردم که زهر دیگرى نیست

 

جز خاک‌هاى حجرۀ در بسته و، جز

خون جگر از بهر این دل یاورى نیست

 

هر قطرۀ خون دلم این نکته گوید:

یاس سپید عشق که نیلوفرى نیست

 

با نیش خند طعنه‏‌ها سوراخ شد دل

واحسرتا گر ضربت میخ درى نیست

 

من مرغ عشق کوثر از نسل رضایم

کنج قفس از من به جز مشت پرى نیست

 

تا که بدامانش بگیرد این سرم را

جان مى‌دهم اما کنارم مادرى نیست

 

بالاى جسم نیمه جانم کف زنانند

شادى چرا؟ این شیوۀ غم پرورى نیست!

 

با یاد جدّم از عطش مى‌‏سوزد این دل

لب‌ها ترک خورده ولى آب آورى نیست

 

در آفتاب بام ، جسمم را گذارید

بهر سم اسبان مرا گر پیکرى نیست

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×