مشخصات شعر

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می‌خیزم

گه نشینم وسط حجره و بر می‌خیزم

 

دل من با جگر خون شده عادت کرده

مثل هر روز که با سوز جگر می‌خیزم

 

نگرانِ نَفَسِ سوخته‌ام نیست کسی

تشنه جان بازم و دنیای دگر می‌خیزم

 

به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد

در جوانی ز پی بار سفر می‌خیزم

 

بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس

باز از هلهلۀ چند نفر می‌خیزم

 

قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته، حسین

گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می‌خیزم

 

به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب

وقت رفتن به تماشای پسر می‌خیزم

 

به امید نفس آخر و دیدار اجل

گاه در بستر خود دیده به در می‌خیزم

 

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد

گه از این دنده به پهلوی دگر می‌خیزم

 

من که در کودکی یک بار زمین افتادم

گاه چون فاطمه با درد کمر می‌خیزم

 

با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور

همره منتقم فاطمه برمی‌خیزم

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می‌خیزم

گه نشینم وسط حجره و بر می‌خیزم

 

دل من با جگر خون شده عادت کرده

مثل هر روز که با سوز جگر می‌خیزم

 

نگرانِ نَفَسِ سوخته‌ام نیست کسی

تشنه جان بازم و دنیای دگر می‌خیزم

 

به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد

در جوانی ز پی بار سفر می‌خیزم

 

بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس

باز از هلهلۀ چند نفر می‌خیزم

 

قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته، حسین

گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می‌خیزم

 

به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب

وقت رفتن به تماشای پسر می‌خیزم

 

به امید نفس آخر و دیدار اجل

گاه در بستر خود دیده به در می‌خیزم

 

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد

گه از این دنده به پهلوی دگر می‌خیزم

 

من که در کودکی یک بار زمین افتادم

گاه چون فاطمه با درد کمر می‌خیزم

 

با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور

همره منتقم فاطمه برمی‌خیزم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×