مشخصات شعر

این لحظه‌ها رسید دگر کربلای تو

در بارگاه قدس اگر بار می‌دهند

تنها به احترام رخ یار می‌دهند

چون در ازاش خون دل و دار می‌دهند

این بار را به میثم و عمار می‌دهند

 

ماییم و بیقراری و حال و هوای تو

 

باید به صفحه ارنی طرح لن کشید

از زیر کام واژه برایت سخن کشید

آوازۀ صفات تو را تا قرن کشید

باریست بار عشق که باید به تن کشید

 

شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

 

پیداست در معانی اسمت مقام‌ها

در کورۀ محبت تو پخته خام‌ها

مشغول طوف گرد تو بیت الحرام‌ها

در حکم واجب است به تو احترام‌ها

 

این حرف‌ها کمی است ز مدح و ثنای تو

 

تا روز حشر دست به دامان تو خلیل

شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل

مدح تو را نوشته "محدث" ازین قبیل

آب وضوی نافله‌ات آب سلسبیل

 

در "منتهی" نوشته نشد منتهای تو

 

ای پوزه مال درگه لطفت درندگان

افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان

در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان

دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان

 

عالم به حیرت است ازین ماجرای تو

 

دریا اگر به قلّت جو لطف می‌کند

عادت به جود دارد و او لطف می‌کند

مثل شراب که به سبو لطف می‌کند

دست شفای تو به عدو لطف می‌کند

 

نذری نموده مادر او هم برای تو

 

در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست

بی جلوۀ تو روز کم از شام تیره نیست

کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست

این جامعه بدون حضورت کبیره نیست

 

آموختیم معرفت از حرفهای تو

 

گرچه گرفت شهر قراری که داشتی

رنگ خزان ندید بهاری که داشتی

چون جود بود عادت و کاری که داشتی

معروف شد گدای دیاری که داشتی

 

در سرّ من رای تو هستم گدای تو

 

پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم

با التماس قافیه را تر گذاشتم

پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم

دارم امید پر شدنش گر گذاشتم

 

می می‌چکد ز نون تو و قاف و یای تو

 

ساکت شدیم دم ز تو خفاش‌ها زدند

رجاله‌ها به نام تو سنگ جفا زدند

نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند

خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند

 

مارا ببخش چون که نماندیم پای تو

 

دارم نگاه می‌کنم این اتفاق را

آشفتگی حق و هجوم نفاق را

این گنبد نداشتۀ بی چراغ را

این صحن خالی تو و این درد و داغ را

 

عالم فدای بغض دل بی صدای تو

 

تبعید سهم خوب‌ترین مرد عالم است

بازین چه شورش است که در عرش ماتم است

می‌پیچد از عطش به خودش قامتش خم است

اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است

 

افتاد از شرارۀ این زهر نای تو

 

وقتی به جان نشست تنت لاله‌وار شد

زهری که از مصیبت آن دیده تار شد

خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد

حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد

 

صد شکرآمده پسرت در عزای تو

 

تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب

لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب

پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب

بردند دست بسته تو را مجلس شراب

 

این لحظه‌ها رسید دگر کربلای تو

 

سر داشتی به روی تن اما حسین نه

صد شکر داشتی بدن اما حسین نه

هم آب بود هم دهن اما حسین نه

کردند بر تنت کفن اما حسین نه

 

دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو

این لحظه‌ها رسید دگر کربلای تو

در بارگاه قدس اگر بار می‌دهند

تنها به احترام رخ یار می‌دهند

چون در ازاش خون دل و دار می‌دهند

این بار را به میثم و عمار می‌دهند

 

ماییم و بیقراری و حال و هوای تو

 

باید به صفحه ارنی طرح لن کشید

از زیر کام واژه برایت سخن کشید

آوازۀ صفات تو را تا قرن کشید

باریست بار عشق که باید به تن کشید

 

شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

 

پیداست در معانی اسمت مقام‌ها

در کورۀ محبت تو پخته خام‌ها

مشغول طوف گرد تو بیت الحرام‌ها

در حکم واجب است به تو احترام‌ها

 

این حرف‌ها کمی است ز مدح و ثنای تو

 

تا روز حشر دست به دامان تو خلیل

شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل

مدح تو را نوشته "محدث" ازین قبیل

آب وضوی نافله‌ات آب سلسبیل

 

در "منتهی" نوشته نشد منتهای تو

 

ای پوزه مال درگه لطفت درندگان

افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان

در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان

دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان

 

عالم به حیرت است ازین ماجرای تو

 

دریا اگر به قلّت جو لطف می‌کند

عادت به جود دارد و او لطف می‌کند

مثل شراب که به سبو لطف می‌کند

دست شفای تو به عدو لطف می‌کند

 

نذری نموده مادر او هم برای تو

 

در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست

بی جلوۀ تو روز کم از شام تیره نیست

کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست

این جامعه بدون حضورت کبیره نیست

 

آموختیم معرفت از حرفهای تو

 

گرچه گرفت شهر قراری که داشتی

رنگ خزان ندید بهاری که داشتی

چون جود بود عادت و کاری که داشتی

معروف شد گدای دیاری که داشتی

 

در سرّ من رای تو هستم گدای تو

 

پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم

با التماس قافیه را تر گذاشتم

پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم

دارم امید پر شدنش گر گذاشتم

 

می می‌چکد ز نون تو و قاف و یای تو

 

ساکت شدیم دم ز تو خفاش‌ها زدند

رجاله‌ها به نام تو سنگ جفا زدند

نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند

خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند

 

مارا ببخش چون که نماندیم پای تو

 

دارم نگاه می‌کنم این اتفاق را

آشفتگی حق و هجوم نفاق را

این گنبد نداشتۀ بی چراغ را

این صحن خالی تو و این درد و داغ را

 

عالم فدای بغض دل بی صدای تو

 

تبعید سهم خوب‌ترین مرد عالم است

بازین چه شورش است که در عرش ماتم است

می‌پیچد از عطش به خودش قامتش خم است

اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است

 

افتاد از شرارۀ این زهر نای تو

 

وقتی به جان نشست تنت لاله‌وار شد

زهری که از مصیبت آن دیده تار شد

خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد

حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد

 

صد شکرآمده پسرت در عزای تو

 

تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب

لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب

پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب

بردند دست بسته تو را مجلس شراب

 

این لحظه‌ها رسید دگر کربلای تو

 

سر داشتی به روی تن اما حسین نه

صد شکر داشتی بدن اما حسین نه

هم آب بود هم دهن اما حسین نه

کردند بر تنت کفن اما حسین نه

 

دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×