مشخصات شعر

راضی نمی‌شوم

کم‌تر کسی است در غم من، انجمن کند

از من سخن بیاورد، از من سخن کند

 

«دل‌های جمع را کند آشفته یاد من

راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند»[1]

 

یاد آورم ز قاسم و عبّاس و اکبرم

چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند

 

غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام

جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند

 

ما را خرابه جای شد و هیچ کس نگفت

باید که لاله جای به صحن چمن کند

 

از بازگشتمان به مدینه، کنایتی است

هر کاروان خسته که رو در وطن کند

 

بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز

خوش روبه­رو مرا به حسین و حسن کند،

 

شرمنده‌ی محبّت زینب شوم که آه!

باید دوباره جامه‌ی ماتم به تن کند

 

وقتی کفن برای من آماده می­شود

او باز گریه بر بدن بی­کفن کند

 

راضی نمی‌شوم

کم‌تر کسی است در غم من، انجمن کند

از من سخن بیاورد، از من سخن کند

 

«دل‌های جمع را کند آشفته یاد من

راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند»[1]

 

یاد آورم ز قاسم و عبّاس و اکبرم

چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند

 

غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام

جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند

 

ما را خرابه جای شد و هیچ کس نگفت

باید که لاله جای به صحن چمن کند

 

از بازگشتمان به مدینه، کنایتی است

هر کاروان خسته که رو در وطن کند

 

بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز

خوش روبه­رو مرا به حسین و حسن کند،

 

شرمنده‌ی محبّت زینب شوم که آه!

باید دوباره جامه‌ی ماتم به تن کند

 

وقتی کفن برای من آماده می­شود

او باز گریه بر بدن بی­کفن کند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×