مشخصات شعر

ره آورد زینب

کاروان عشق را سوى وطن آورده‌ام  ‌

 نوغزالان حرم را در چمن آورده‌ام

 

آن نسیم خانه بر دوشم که از گلزار عشق

 بوى چندین لاله‌ی خونین‌کفن آورده‌ام

 

زینبم من، زینبم؛ یا اهل یثرب! کز سفر

 خاطرى محزون، سوى بیت الحزن آورده‌ام

 

هر مسافر تحفه‌اى آرد براى دوستان

 هان! ببینید این ره‌آوردى که من آورده‌ام

 

خاطرات تلخ و جان‌فرساى شام و کربلاست

 آن چه را از این سفر با خویشتن آورده‌ام

 

سینه‌اى از غم، کباب و قامتى همچون کمان

 کتف و بازو، نیلى از بند و رسن آورده‌ام

 

در دل افسردهام بنْشسته هفتاد و دو داغ

 ماتم جانسوز هفتاد و دو تن آورده‌ام

 

از جفاى کوفیان با اهل بیت مصطفى

 شِکوه‌ها نزد رسول مؤتمن آورده‌ام

 

یا رسول الله! حسینت را نیاوردم اگر

 یادگار از یوسفت یک پیرهن آورده‌ام

 

شد سر او بر سنان و جسم پاکش غرق خون

 رازها از آن سر و از آن بدن آورده‌ام

 

چون بنوشید آب یاد آرید کام خشک من

 این پام از او براى مرد و زن آورده‌ام

 

جسم عبدالله و قاسم دیده‌ام در خون و خاک

 این خبر با سوز دل بهر حسن آورده‌ام

 

جان سپرد از غم، سه ساله دخترى در شام و من

 حسرتى بر دل از آن شیرین‌سخن آورده‌ام

 

عاقبت پیروز گشتم گر چه بس دیدم ستم

 نک مدال افتخار اندر وطن آورده‌ام

 

پیش رو بگذاشتم آیینه‌ی مهر حسین

تا «مؤیّد» را چو طوطى در سخن آورده‌ام

 

ره آورد زینب

کاروان عشق را سوى وطن آورده‌ام  ‌

 نوغزالان حرم را در چمن آورده‌ام

 

آن نسیم خانه بر دوشم که از گلزار عشق

 بوى چندین لاله‌ی خونین‌کفن آورده‌ام

 

زینبم من، زینبم؛ یا اهل یثرب! کز سفر

 خاطرى محزون، سوى بیت الحزن آورده‌ام

 

هر مسافر تحفه‌اى آرد براى دوستان

 هان! ببینید این ره‌آوردى که من آورده‌ام

 

خاطرات تلخ و جان‌فرساى شام و کربلاست

 آن چه را از این سفر با خویشتن آورده‌ام

 

سینه‌اى از غم، کباب و قامتى همچون کمان

 کتف و بازو، نیلى از بند و رسن آورده‌ام

 

در دل افسردهام بنْشسته هفتاد و دو داغ

 ماتم جانسوز هفتاد و دو تن آورده‌ام

 

از جفاى کوفیان با اهل بیت مصطفى

 شِکوه‌ها نزد رسول مؤتمن آورده‌ام

 

یا رسول الله! حسینت را نیاوردم اگر

 یادگار از یوسفت یک پیرهن آورده‌ام

 

شد سر او بر سنان و جسم پاکش غرق خون

 رازها از آن سر و از آن بدن آورده‌ام

 

چون بنوشید آب یاد آرید کام خشک من

 این پام از او براى مرد و زن آورده‌ام

 

جسم عبدالله و قاسم دیده‌ام در خون و خاک

 این خبر با سوز دل بهر حسن آورده‌ام

 

جان سپرد از غم، سه ساله دخترى در شام و من

 حسرتى بر دل از آن شیرین‌سخن آورده‌ام

 

عاقبت پیروز گشتم گر چه بس دیدم ستم

 نک مدال افتخار اندر وطن آورده‌ام

 

پیش رو بگذاشتم آیینه‌ی مهر حسین

تا «مؤیّد» را چو طوطى در سخن آورده‌ام

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×