مشخصات شعر

بازگشت اسرا به مدینه

بانگ جانسوز درا می‌آید

 کاروان اسرا می‌آید

 

کاروانى ز مشاهیر حجاز

 رفته در شام و کنون آید باز

 

لیک بى قافله‌سالار آید

 بى علم‌دار و سپه‌دار آید

 

گر چه آراسته محمل‌هاشان

 غرق خون است ز غم، دل‌هاشان

 

از ورود حرم آل الله

 شهر یثرب شده پُر شیون و آه

 

خلق گرد آمده از پیر و جوان

 گرد آن قافله با اشک روان

 

هر کسى نام کسى می‌گوید

 ز آن میان گم شده‌اش می‌جوید

 

هر طرف بیشتر از آن دگران

 هست عبدالله جعفر، نگران

 

جانش از آتش محنت در تب

 ذکر لب ساخته زینب زینب

 

خسته و مضطرب و بى‌آرام

 سرکشى می‌کند از جمله خیام

 

که بیا، آن که تو خواهى این جاست

 ز چه رو می‌نگرى در چپ و راست؟

 

زینبم من؛ به کجا روى آرى؟

 نشناسى اگرم حق دارى

 

خیره در او نگرد عبدالله

 گوید از روى تعجب آن گاه

 

زینب من که چنین پیر نبود

 همسر من که زمین‌گیر نبود

 

زینبى گر تو، حسین تو کجاست؟

 دو پسر، نور دو عین تو کجاست؟

 

گو چه شد اصغر شیرین‌سخنت؟

 گو چه شد قاسم سیمین‌بدنت؟

 

زاده‌ی حیدر کرّار کجاست؟

 آن ابوالفضل علم‌دار کجاست؟

 

اشبه النّاس به پیغمبر کو؟

 پور لیلى، على اکبر کو؟

 

اشک در دیده، به پاسخ زینب

 لب گشاید، سخن آرد بر لب

 

که چه پرسى ز من و این سفرم؟

 من چه گویم که چه آمد به سرم؟

 

هدیهام از سفر کرببلا

 خاطراتى همه کرب است و بلا

 

زین سفر، رنج فراوان دیدم

 داغ هفتاد و دو قربان دیدم

 

غم بسیار زمین‌گیرم کرد

 مرگ عبّاس جوان، پیرم کرد

 

کوفیان ظلم به پایان بردند

 حرمت عترت و قرآن بردند

 

عهد خود، خاطر ما بشکستند

 راه ما را ز عداوت بستند

 

آب با قیمت جان می‌دادند

 پاسخ ما به سنان می‌دادند

 

پسر شیر خدا را کشتند

 اکبر و اصغر ما را کشتند

 

خاطر اهل حرم را خستند

 دست ما را به اسارت بستند

 

دگر از کوفه و از شام خراب

 چه دهم شرح که جان است کباب؟

 

از غم من که ملال انگیزد

اشک از چشم «مؤیّد» ریزد

 

بازگشت اسرا به مدینه

بانگ جانسوز درا می‌آید

 کاروان اسرا می‌آید

 

کاروانى ز مشاهیر حجاز

 رفته در شام و کنون آید باز

 

لیک بى قافله‌سالار آید

 بى علم‌دار و سپه‌دار آید

 

گر چه آراسته محمل‌هاشان

 غرق خون است ز غم، دل‌هاشان

 

از ورود حرم آل الله

 شهر یثرب شده پُر شیون و آه

 

خلق گرد آمده از پیر و جوان

 گرد آن قافله با اشک روان

 

هر کسى نام کسى می‌گوید

 ز آن میان گم شده‌اش می‌جوید

 

هر طرف بیشتر از آن دگران

 هست عبدالله جعفر، نگران

 

جانش از آتش محنت در تب

 ذکر لب ساخته زینب زینب

 

خسته و مضطرب و بى‌آرام

 سرکشى می‌کند از جمله خیام

 

که بیا، آن که تو خواهى این جاست

 ز چه رو می‌نگرى در چپ و راست؟

 

زینبم من؛ به کجا روى آرى؟

 نشناسى اگرم حق دارى

 

خیره در او نگرد عبدالله

 گوید از روى تعجب آن گاه

 

زینب من که چنین پیر نبود

 همسر من که زمین‌گیر نبود

 

زینبى گر تو، حسین تو کجاست؟

 دو پسر، نور دو عین تو کجاست؟

 

گو چه شد اصغر شیرین‌سخنت؟

 گو چه شد قاسم سیمین‌بدنت؟

 

زاده‌ی حیدر کرّار کجاست؟

 آن ابوالفضل علم‌دار کجاست؟

 

اشبه النّاس به پیغمبر کو؟

 پور لیلى، على اکبر کو؟

 

اشک در دیده، به پاسخ زینب

 لب گشاید، سخن آرد بر لب

 

که چه پرسى ز من و این سفرم؟

 من چه گویم که چه آمد به سرم؟

 

هدیهام از سفر کرببلا

 خاطراتى همه کرب است و بلا

 

زین سفر، رنج فراوان دیدم

 داغ هفتاد و دو قربان دیدم

 

غم بسیار زمین‌گیرم کرد

 مرگ عبّاس جوان، پیرم کرد

 

کوفیان ظلم به پایان بردند

 حرمت عترت و قرآن بردند

 

عهد خود، خاطر ما بشکستند

 راه ما را ز عداوت بستند

 

آب با قیمت جان می‌دادند

 پاسخ ما به سنان می‌دادند

 

پسر شیر خدا را کشتند

 اکبر و اصغر ما را کشتند

 

خاطر اهل حرم را خستند

 دست ما را به اسارت بستند

 

دگر از کوفه و از شام خراب

 چه دهم شرح که جان است کباب؟

 

از غم من که ملال انگیزد

اشک از چشم «مؤیّد» ریزد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×