مشخصات شعر

حکایت جانسوز

به کویت ارمغان، خون دل و چشم تر آوردم

 ز پیشت قلب غمگین بردم و غمگین‌تر آوردم

 

منم زینب که از کویت به صد رنج و محن رفتن

 ولى در آمدن افزوده داغ دیگر آوردم

 

نیاوردم اگر دردانه‌ات را زین سفر لیکن

 حکایت‌هاى جانسوزى من از آن دختر آوردم

 

شبانگاهى که در ویرانه آمد رأس خونینت

 خدا داند که آن شب را چسان با غم سر آوردم

 

همان دشمن که غارت کرده خرگاه امامت را

 تو خود دانى چه‌ها بر جان آن غارت‌گر آوردم

 

بدین کیفر که بر آل پیمبر ظلم‌ها کردند

 دمار از روزگار آل بوسفیان درآوردم

 

ز نطق خود دریدم پرده‌ی اوهام باطل را

 ز پشت پرده، رخسار حقیقت را برآوردم

 

ندیدم چون به غیر از بردربارى، رمز پیروزى

 به هر درد و غمى طاقت، من غم‌پرور آوردم

 

مرا دست تواناى الهى بود پشتیبان

 که ننشستم ز پا تا خصم را از پا درآوردم

 

«مؤیّد»! اشک غم بى‌اختیار از دیده جارى شد

هر آن گه شرح حال زینب اندر دفتر آوردم

 

حکایت جانسوز

به کویت ارمغان، خون دل و چشم تر آوردم

 ز پیشت قلب غمگین بردم و غمگین‌تر آوردم

 

منم زینب که از کویت به صد رنج و محن رفتن

 ولى در آمدن افزوده داغ دیگر آوردم

 

نیاوردم اگر دردانه‌ات را زین سفر لیکن

 حکایت‌هاى جانسوزى من از آن دختر آوردم

 

شبانگاهى که در ویرانه آمد رأس خونینت

 خدا داند که آن شب را چسان با غم سر آوردم

 

همان دشمن که غارت کرده خرگاه امامت را

 تو خود دانى چه‌ها بر جان آن غارت‌گر آوردم

 

بدین کیفر که بر آل پیمبر ظلم‌ها کردند

 دمار از روزگار آل بوسفیان درآوردم

 

ز نطق خود دریدم پرده‌ی اوهام باطل را

 ز پشت پرده، رخسار حقیقت را برآوردم

 

ندیدم چون به غیر از بردربارى، رمز پیروزى

 به هر درد و غمى طاقت، من غم‌پرور آوردم

 

مرا دست تواناى الهى بود پشتیبان

 که ننشستم ز پا تا خصم را از پا درآوردم

 

«مؤیّد»! اشک غم بى‌اختیار از دیده جارى شد

هر آن گه شرح حال زینب اندر دفتر آوردم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×