مشخصات شعر

معتکف قبلۀ راز

اى شهیدى که به ایثار تو می‌نازم من!

 آمدم تا عَلَم عشق برافرازم من

 

آمدم با قد خم سایه کنم بر قبرت

 گر به جسم تو نشد سایه بیندازم من

 

قبله‌ی راز بُوَد کرببلاى تو، حسین!

 امشبى معتکف قبله‌گه رازم من

 

زینب و بر سر قبر تو نشستن هیهات!

 در شگفتم که چرا روح نمی‌بازم من

 

کى گمان بود مرا بى تو بمانم نفسى؟

 حالیا مانده و می‌سوزم و می‌سازم من

 

آن چه بر عهده‌ی من بود ادا کردم و باز

 از سفر آمده پیروز و سرافرازم من

 

عمر من در غم و یاد تو گذشت و پس از این

به تو سوگند! که جز بر تو نپردازم من

 

 

معتکف قبلۀ راز

اى شهیدى که به ایثار تو می‌نازم من!

 آمدم تا عَلَم عشق برافرازم من

 

آمدم با قد خم سایه کنم بر قبرت

 گر به جسم تو نشد سایه بیندازم من

 

قبله‌ی راز بُوَد کرببلاى تو، حسین!

 امشبى معتکف قبله‌گه رازم من

 

زینب و بر سر قبر تو نشستن هیهات!

 در شگفتم که چرا روح نمی‌بازم من

 

کى گمان بود مرا بى تو بمانم نفسى؟

 حالیا مانده و می‌سوزم و می‌سازم من

 

آن چه بر عهده‌ی من بود ادا کردم و باز

 از سفر آمده پیروز و سرافرازم من

 

عمر من در غم و یاد تو گذشت و پس از این

به تو سوگند! که جز بر تو نپردازم من

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×