مشخصات شعر

بلاگردان شاه

خرد‌سالی در حریم شاه بود

نام او شه‌زاده عبدالله بود

 

عاقبت خود را ز زینب وارهانْد

خویشتن را در حضور شه رسانْد

 

آفتابی دید در دریای خون

زخم جسم پاکش از انجم، فزون

 

 

گفت: ای دربان کویت، جبرئیل!

ای ذبیح‌الله اولاد خلیل!

 

آمدم تا جان کنم قربان تو

من شوم، شاها! بلا‌گردان تو

 

پادشاها! کو سپاه و لشکرت؟

کو علم‌دار و علیّ اکبرت؟

 

از چه رو بنْموده‌ای جا بر تراب؟

با تن مجروح، زیر آفتاب

 

در سخن عبد‌اللَّه شیرین‌زبان

محو گفتارش، امام انس و جان

 

دشمنی ناگه ز قوم دین‌تباه

تاخت با شمشیر بر بالین شاه

 

کرد عبد‌الله، دست خود سپر

بر دم شمشیر آن شیطان‌سِیَر

 

پس ز ضرب تیغ آن شوم شریر

شد جدا، بازوی آن طفل صغیر

بلاگردان شاه

خرد‌سالی در حریم شاه بود

نام او شه‌زاده عبدالله بود

 

عاقبت خود را ز زینب وارهانْد

خویشتن را در حضور شه رسانْد

 

آفتابی دید در دریای خون

زخم جسم پاکش از انجم، فزون

 

 

گفت: ای دربان کویت، جبرئیل!

ای ذبیح‌الله اولاد خلیل!

 

آمدم تا جان کنم قربان تو

من شوم، شاها! بلا‌گردان تو

 

پادشاها! کو سپاه و لشکرت؟

کو علم‌دار و علیّ اکبرت؟

 

از چه رو بنْموده‌ای جا بر تراب؟

با تن مجروح، زیر آفتاب

 

در سخن عبد‌اللَّه شیرین‌زبان

محو گفتارش، امام انس و جان

 

دشمنی ناگه ز قوم دین‌تباه

تاخت با شمشیر بر بالین شاه

 

کرد عبد‌الله، دست خود سپر

بر دم شمشیر آن شیطان‌سِیَر

 

پس ز ضرب تیغ آن شوم شریر

شد جدا، بازوی آن طفل صغیر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×