مشخصات شعر

یادگار برادر

قاسم، آن نوباوه‌ی باغ حسن

گوهر شاداب دریای محن

 

قامتش، شمشاد باغستان عشق

چهره، سرمشق نگارستان عشق

 

با زبان لابه، نزد شاه شد

خواستار عزم قربان‌گاه شد

 

 

گفت شه کای رشک بستان ارم!

رو، تو در باغ جوانی، خوش بچم

 

مهلاً، ای زیباتذرو خوش‌خرام!

این بیابان سربه‌سر بند است و دام

 

اللَّه! ای آهوی مشکین تتار!

تیرباران است دشت و کوه‌سار

 

بوی خون می‌آید از دامان دشت

نیست کس را زآن امید بازگشت

 

چون تو را من دور دارم از کنار؟

ای مرا تو از برادر یادگار!

 

کی روا باشد؟ که این رعنا‌نهال

گردد از سمّ ستوران پایْ‌مال

 

کی روا باشد؟ که این روی چو وَرد

غلتد اندر خون به میدان نبرد

 

گفت قاسم کای خدیو مستطاب!

ای تو مُلک عشق را مالک‌رقاب!

 

کام عاشق، غرقه در خون گشتن است

سر به خاک کوی جانان، هشتن است

 

ننگ باشد در طریق بندگی

بر غلامان، بی‌شهنشه زندگی

 

زندگی را بی‌تو بر سر، خاک باد!

کام‌رانی را جگر، صد چاک باد!

 

گفت شه: ای سروقامت یار ما!

رو، قیامت وعده‌ی دیدار ما

 

 

تاخت سوی رزم‌گه با صد شتاب

رفت هم‌چون تشنه، مستعجل بر آب

 

حیدرانه تیغ در لشکر نهاد

پشته‌ها از کشته‌ها یکسر نهاد

 

ظالمی زد ناگهش تیغی به فرق

تن ز زین برگشت و در خون گشت، غرق

 

بر عمو رو کرد و گفت: ای دلبرم!

وقت آن آمد که آیی بر سرم

 

شه چو آمد دیده‌گریان بر سرش

دید با حالی دگرگون، پیکرش

 

برگ‌برگ نوگل باغ هدی

از سموم کین شده از هم جدا

یادگار برادر

قاسم، آن نوباوه‌ی باغ حسن

گوهر شاداب دریای محن

 

قامتش، شمشاد باغستان عشق

چهره، سرمشق نگارستان عشق

 

با زبان لابه، نزد شاه شد

خواستار عزم قربان‌گاه شد

 

 

گفت شه کای رشک بستان ارم!

رو، تو در باغ جوانی، خوش بچم

 

مهلاً، ای زیباتذرو خوش‌خرام!

این بیابان سربه‌سر بند است و دام

 

اللَّه! ای آهوی مشکین تتار!

تیرباران است دشت و کوه‌سار

 

بوی خون می‌آید از دامان دشت

نیست کس را زآن امید بازگشت

 

چون تو را من دور دارم از کنار؟

ای مرا تو از برادر یادگار!

 

کی روا باشد؟ که این رعنا‌نهال

گردد از سمّ ستوران پایْ‌مال

 

کی روا باشد؟ که این روی چو وَرد

غلتد اندر خون به میدان نبرد

 

گفت قاسم کای خدیو مستطاب!

ای تو مُلک عشق را مالک‌رقاب!

 

کام عاشق، غرقه در خون گشتن است

سر به خاک کوی جانان، هشتن است

 

ننگ باشد در طریق بندگی

بر غلامان، بی‌شهنشه زندگی

 

زندگی را بی‌تو بر سر، خاک باد!

کام‌رانی را جگر، صد چاک باد!

 

گفت شه: ای سروقامت یار ما!

رو، قیامت وعده‌ی دیدار ما

 

 

تاخت سوی رزم‌گه با صد شتاب

رفت هم‌چون تشنه، مستعجل بر آب

 

حیدرانه تیغ در لشکر نهاد

پشته‌ها از کشته‌ها یکسر نهاد

 

ظالمی زد ناگهش تیغی به فرق

تن ز زین برگشت و در خون گشت، غرق

 

بر عمو رو کرد و گفت: ای دلبرم!

وقت آن آمد که آیی بر سرم

 

شه چو آمد دیده‌گریان بر سرش

دید با حالی دگرگون، پیکرش

 

برگ‌برگ نوگل باغ هدی

از سموم کین شده از هم جدا

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×