مشخصات شعر

سکوت تو

ای گل من! خوش گرفتندت گلاب

ارمغان بردندت از من، سوی باب

 

با عمو گفتی تو دیشب، «فی‌المثل»

مرگ نزد توست، «احلی من عسل»

 

حالیا شمع وجودت سوخته؟

یا عسل، لعل لبت را دوخته؟

 

بر حریمم، بسته راه چاره شد

از سکوت تو، دل من، پاره شد

 

 

خواست آن دم سیّد و سالار عشق

تا بَرد جسمش، سوی گلزار عشق

 

سینه‌اش بر سینه‌ی سلطان دین

پا کشیده می‌شدی روی زمین

 

سینه‌‌اش بر سینه، پا بر خاک گرم

بس که گشته زیر سمّ اسب، نرم

 

جسم او را بُرد شاه محتشم

تا زنان بیرون نیایند از حرم

 

کربلا، غرق بلا و کرب شد

تا که شه وارد به «دار‌الحرب» شد

 

شد به پا از خیمه‌ی شه تا سما

بانگ آه و ناله‌ی «واقاسما»

 

شاه، جسمش، پهلوی اکبر نهاد

برکشید آن گاه آهی از نهاد

 

پرده را افکنْد و ره بر غیر بست

خود میان آن دو گل‌دسته نشست

 

بر دو پروانه ز حسرت، چشم دوخت

خود میان آن دو، هم‌چون شمع سوخت

سکوت تو

ای گل من! خوش گرفتندت گلاب

ارمغان بردندت از من، سوی باب

 

با عمو گفتی تو دیشب، «فی‌المثل»

مرگ نزد توست، «احلی من عسل»

 

حالیا شمع وجودت سوخته؟

یا عسل، لعل لبت را دوخته؟

 

بر حریمم، بسته راه چاره شد

از سکوت تو، دل من، پاره شد

 

 

خواست آن دم سیّد و سالار عشق

تا بَرد جسمش، سوی گلزار عشق

 

سینه‌اش بر سینه‌ی سلطان دین

پا کشیده می‌شدی روی زمین

 

سینه‌‌اش بر سینه، پا بر خاک گرم

بس که گشته زیر سمّ اسب، نرم

 

جسم او را بُرد شاه محتشم

تا زنان بیرون نیایند از حرم

 

کربلا، غرق بلا و کرب شد

تا که شه وارد به «دار‌الحرب» شد

 

شد به پا از خیمه‌ی شه تا سما

بانگ آه و ناله‌ی «واقاسما»

 

شاه، جسمش، پهلوی اکبر نهاد

برکشید آن گاه آهی از نهاد

 

پرده را افکنْد و ره بر غیر بست

خود میان آن دو گل‌دسته نشست

 

بر دو پروانه ز حسرت، چشم دوخت

خود میان آن دو، هم‌چون شمع سوخت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×