مشخصات شعر

محرم اسرار

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

 

«ذرّه‌ذرّه کاندر این ارض و سما‌ست

جنس خود را هم‌چو کاه و کهربا‌ست»

 

 

نامه‌ای بنْوشت سبط مصطفی

سوی محبوبش «حبیب» با وفا

 

کای قدیمی‌محرم اسرار من!

گر که خواهی قصّه‌ی غم‌بار من

 

دشمنان پا در حرم بگْذاشتند

هم به مکّه، قصد جانم داشتند

 

تا کشید آخر مرا دست قضا

در زمین غم‌قرین کربلا

 

حالیا از بهر قتلم، پی‌به‌پی

کوفیان آیند با شمشیر و نی

 

صف زده از چار سو اعدای دین

مانده‌ام بی‌غم‌گسار و بی‌معین

 

یاد کن، ای دوست! از عهد ازل

زود، ای پور مظاهر! «العجل»

 

دیر اگر آیی نخواهی دیدنم

جز به زیر سمّ مرکب‌ها تنم

 

تو ز مایی، ما ز تو؛ دوری چرا؟

نوبت وصل است، مهجوری چرا؟

 

حالیا بشْتاب حق را یار باش

داخل اندر زمره‌ی انصار باش

 

کاش! بودی آن زمان، «مشکوه» زار!

در رکاب شه کنی جان را نثار

محرم اسرار

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

 

«ذرّه‌ذرّه کاندر این ارض و سما‌ست

جنس خود را هم‌چو کاه و کهربا‌ست»

 

 

نامه‌ای بنْوشت سبط مصطفی

سوی محبوبش «حبیب» با وفا

 

کای قدیمی‌محرم اسرار من!

گر که خواهی قصّه‌ی غم‌بار من

 

دشمنان پا در حرم بگْذاشتند

هم به مکّه، قصد جانم داشتند

 

تا کشید آخر مرا دست قضا

در زمین غم‌قرین کربلا

 

حالیا از بهر قتلم، پی‌به‌پی

کوفیان آیند با شمشیر و نی

 

صف زده از چار سو اعدای دین

مانده‌ام بی‌غم‌گسار و بی‌معین

 

یاد کن، ای دوست! از عهد ازل

زود، ای پور مظاهر! «العجل»

 

دیر اگر آیی نخواهی دیدنم

جز به زیر سمّ مرکب‌ها تنم

 

تو ز مایی، ما ز تو؛ دوری چرا؟

نوبت وصل است، مهجوری چرا؟

 

حالیا بشْتاب حق را یار باش

داخل اندر زمره‌ی انصار باش

 

کاش! بودی آن زمان، «مشکوه» زار!

در رکاب شه کنی جان را نثار

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×