مشخصات شعر

جان عشق

چشم «عابس»، چون جمال شاه دید

ابر غربت را حجاب ماه دید

 

پیش آمد گفت کای شاه جهان!

گر مرا چیزی بُدی خوش‌تر ز جان،

 

کردمی در پای تو آن را نثار

ای تو مرآت جمال کردگار!

 

پس اجازت خواست تا میدان رود

بگْذرد از جان، سوی جانان رود

 

شیر شیران، جانب میدان شتافت

چون میان دشمنان، مردی نیافت،

 

خود را از سر، زره از تن گرفت

شیر یزدان، راه اهریمن گرفت

 

تن‌برهنه، رو به تیغ و تیر کرد

عشق می‌گفتی که خوش تدبیر کرد

 

فاتح است این مرد در میدان عشق

ای خوش! آن جسمی که دارد جان عشق

 

مانْد باقی نام نیکش هم‌چو جان

کشته‌ی حق، زنده مانَد، جاودان

جان عشق

چشم «عابس»، چون جمال شاه دید

ابر غربت را حجاب ماه دید

 

پیش آمد گفت کای شاه جهان!

گر مرا چیزی بُدی خوش‌تر ز جان،

 

کردمی در پای تو آن را نثار

ای تو مرآت جمال کردگار!

 

پس اجازت خواست تا میدان رود

بگْذرد از جان، سوی جانان رود

 

شیر شیران، جانب میدان شتافت

چون میان دشمنان، مردی نیافت،

 

خود را از سر، زره از تن گرفت

شیر یزدان، راه اهریمن گرفت

 

تن‌برهنه، رو به تیغ و تیر کرد

عشق می‌گفتی که خوش تدبیر کرد

 

فاتح است این مرد در میدان عشق

ای خوش! آن جسمی که دارد جان عشق

 

مانْد باقی نام نیکش هم‌چو جان

کشته‌ی حق، زنده مانَد، جاودان

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×