مشخصات شعر

نگاه احمدی

گفت راوی: چون ز حج فارغ شدیم

با «زهیر قین» هم‌ره آمدیم

 

ما ز هر منزل که بربستیم رَخت

رَخت افکندی امام نیک‌بخت

 

هر کجا ما کرده منزل‌گه تهی

شاه را بر پا شد آن‌جا خرگهی

 

هر کجا ما خیمه می‌افراشتیم

از ملاقاتش، کراهت داشتیم

 

تا که منزل‌گاه ما شد در «زَرود»

ما و شه کردیم در یک‌ جا ورود

 

رَخت افکندیم آن‌جا، لاجَرَم

در کناری، دور از آن خیل و خیم

 

 

از قضا بودیم مشغول طعام

ناگهان آمد یکی مشکین‌غلام

 

با زهیر او گفت: می‌خوانَد تو را

کن اجابت زاده‌ی «خیرالوری»

 

حیرتی ناگاه بر دل‌ها نشست

جملگی را لقمه افتادی ز دست

 

هم‌چنان خاموش بودیم از جواب

بر کبوتر بال بگْشوده عقاب

 

گفت با شوهر سپس زوج زهیر:

کن اجابت، کرده رو سوی تو، خیر

 

از تو دعوت کرده فرزند رسول

دعوتش را چون تو ننْمایی قبول؟

 

رو، ببین زین خواستن مقصود چیست

مقصد آن کوکب مسعود چیست

 

 

خاست از جا، رفت چون آهوی دشت

سوی شاه و پس به زودی بازگشت

 

شادمان برگشت و رحلش برگرفت

راه کوی نیکوی دلبر گرفت

 

خیمه‌اش برکند و بُرد آن سو که خواست

در جوار آن که «مصباح‌الهدی» است

 

 

گفت با یاران: حسینی‌دین شدم

از پی عمری، بر این آیین شدم

 

بعد از این، کار دگر شد کار من

باشد این خود آخرین دیدار من

 

آن که می‌جوید سعادت در جهان

وآن که می‌خواهد حیات جاودان،

 

آید و از من نماید پیروی

تا ببیند خود بهشت معنوی

 

دل نهادی بر شکیب و بر فراق

داد زن را از ره شفْقت، طلاق

 

تا بپیوندد به قوم خویشتن

ایمن از مکروه و خواریّ و محن

 

 

در وداعش زوجه‌اش بگْریست زار

اشک می‌بارید چون ابر بهار

 

گفت با شوهر: خدا بادت معین!

یاورت، الطاف «ربّ‌العالمین»!

 

لیک عهد من، فراموشت مباد

این مودّت رفته از هوشت مباد

 

در قیامت از غمم، آزاد کن

نزد ختم‌المرسلینم، یاد کن

 

 

ای عزیزان! آن زهیر آخر چه دید؟

خدمت شاه شهیدان برگزید

 

مستعدّ فیض بود آن سوخته

در گرفتش آتش افروخته

 

 

آمد اندر حضرت سلطان دین

در بساط قُرب، چون «روح‌الامین»

 

تا تحیّت در برش، آغاز کرد

گوشه‌ی چشمی بدو، شه باز کرد

 

در نگاهش بود، لطف سرمدی

جذب کردش، آن نگاه احمدی

 

دید چون خالص، زر و معیار او

ساختی از یک نگاهی، کار او

 

پس تبسّم کرد در رویش به مهر

بر رخش بگْشود با صد مهر، چهر

نگاه احمدی

گفت راوی: چون ز حج فارغ شدیم

با «زهیر قین» هم‌ره آمدیم

 

ما ز هر منزل که بربستیم رَخت

رَخت افکندی امام نیک‌بخت

 

هر کجا ما کرده منزل‌گه تهی

شاه را بر پا شد آن‌جا خرگهی

 

هر کجا ما خیمه می‌افراشتیم

از ملاقاتش، کراهت داشتیم

 

تا که منزل‌گاه ما شد در «زَرود»

ما و شه کردیم در یک‌ جا ورود

 

رَخت افکندیم آن‌جا، لاجَرَم

در کناری، دور از آن خیل و خیم

 

 

از قضا بودیم مشغول طعام

ناگهان آمد یکی مشکین‌غلام

 

با زهیر او گفت: می‌خوانَد تو را

کن اجابت زاده‌ی «خیرالوری»

 

حیرتی ناگاه بر دل‌ها نشست

جملگی را لقمه افتادی ز دست

 

هم‌چنان خاموش بودیم از جواب

بر کبوتر بال بگْشوده عقاب

 

گفت با شوهر سپس زوج زهیر:

کن اجابت، کرده رو سوی تو، خیر

 

از تو دعوت کرده فرزند رسول

دعوتش را چون تو ننْمایی قبول؟

 

رو، ببین زین خواستن مقصود چیست

مقصد آن کوکب مسعود چیست

 

 

خاست از جا، رفت چون آهوی دشت

سوی شاه و پس به زودی بازگشت

 

شادمان برگشت و رحلش برگرفت

راه کوی نیکوی دلبر گرفت

 

خیمه‌اش برکند و بُرد آن سو که خواست

در جوار آن که «مصباح‌الهدی» است

 

 

گفت با یاران: حسینی‌دین شدم

از پی عمری، بر این آیین شدم

 

بعد از این، کار دگر شد کار من

باشد این خود آخرین دیدار من

 

آن که می‌جوید سعادت در جهان

وآن که می‌خواهد حیات جاودان،

 

آید و از من نماید پیروی

تا ببیند خود بهشت معنوی

 

دل نهادی بر شکیب و بر فراق

داد زن را از ره شفْقت، طلاق

 

تا بپیوندد به قوم خویشتن

ایمن از مکروه و خواریّ و محن

 

 

در وداعش زوجه‌اش بگْریست زار

اشک می‌بارید چون ابر بهار

 

گفت با شوهر: خدا بادت معین!

یاورت، الطاف «ربّ‌العالمین»!

 

لیک عهد من، فراموشت مباد

این مودّت رفته از هوشت مباد

 

در قیامت از غمم، آزاد کن

نزد ختم‌المرسلینم، یاد کن

 

 

ای عزیزان! آن زهیر آخر چه دید؟

خدمت شاه شهیدان برگزید

 

مستعدّ فیض بود آن سوخته

در گرفتش آتش افروخته

 

 

آمد اندر حضرت سلطان دین

در بساط قُرب، چون «روح‌الامین»

 

تا تحیّت در برش، آغاز کرد

گوشه‌ی چشمی بدو، شه باز کرد

 

در نگاهش بود، لطف سرمدی

جذب کردش، آن نگاه احمدی

 

دید چون خالص، زر و معیار او

ساختی از یک نگاهی، کار او

 

پس تبسّم کرد در رویش به مهر

بر رخش بگْشود با صد مهر، چهر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×