مشخصات شعر

وصف هفتاد و دو تن

بر سرم افتاده هفتاد و دو شور

در دلم افتاده هفتاد و دو نور

 

می‌سزد هر لحظه هفتاد و دو بار

بر لب آرم وصف هفتاد و دو یار

 

وصف هفتاد و دو تن آزادمرد

بین هفتاد و دو ملّت جمله فرد

 

تیغ‌ها در دست و سرهاشان به کف

هر یکی بودند هفتاد و دو صف

 

 

این شنیدم ابن سعد بی‌حیا

کرد پیش از حمله، تیری را رها

 

گفت: من اوّل کسم کز راه کین

تیر افکندم به سوی شاه دین

 

دست دشمن زین جنایت، باز شد

بارش تیر ستم، آغاز شد

 

شد ز یاران امام راستین

پیکر پنجاه تن، نقش زمین

 

می‌‌ندانم داغ این پنجاه مرد

با دل ریحانه‌ی زهرا چه کرد

 

تا بسوزد از شرارم، انجمن

می‌برم من نام از این پنجاه تن

 

اوّل از آنان «نعیم» پاک جان

«ابن عجْلان» یار و میر مؤمنان

 

دیگری «عمران بِن حارث»، دگر

«حنظله» آن جنگ‌جوی نام‌ور

 

دو برادر، «قاسط» و «مسقط» به نام

قاری قرآن، دو تن والامقام

 

«عمرو»، «ضرغامه»، دو یار پاک‌جان

قلبشان بر تیر خصم آمد نشان

 

«عامر بن مسلم» و «سالم»، دو تن

بوده‌اند از شیعیان «بوالحسن»

 

دیگری «سیف ‌بن عبدالله» بود

رادمردی زاهد و آگاه بود

 

«عبد رحمانِ حباب» و «عمرو» نیز

شد مشبّک جسمشان از تیر تیز

 

پس «حلاس ازدی» و «نُعمان» پاک

جسمشان در راه دین شد نقش خاک

 

پس «سوار»، آن نجل پاک «بو‌عمیر»

کرد روحش جانب محبوب سِیر

 

بعد از آن «عمّار» شد نقش زمین

بود ز اصحاب «امیر‌المؤمنین»

 

بعد از آن «ظاهر»، یگانه مرد حق

یاور و هم‌گام «عمر بن حمق»

 

«جبله‌ی شیبانی» و «مسعود» پاک

ریخت خون پاکشان بر روی خاک

 

بعد از آن در راه دادار مجید

«عبد رحمان»، زاده‌ی او شد شهید

 

پس «زهیر بشر»، فرزند «حسان»

رادمردی از تبار شیعیان

 

«مسلم» پاک و «زهیر»، «ابن سلیم»

روحشان پر زد به «جنّات‌النّعیم»

 

پس «عبیدالله» و «عبدالله» پاک

دو برادر، جسمشان شد نقش خاک

 

«جندب بن حجر کندی»، مرد دین

داد در این حمله جان از تیر کین

 

«بکر» و «سالم»، «جندب» و «قاسم»، «جُوین»

جانشان گردید قربان حسین

 

پس «امیّه»، یاور سلطان دین

خون پاکش گشت جاری بر زمین

 

«بُشر» و «عبدالله» و «حجّاج بن قدر»

پیش تیر کین سپر کردند صدر

 

«قعنب بن عمرو» و «عائذ»، هم‌زمان

در ره دین خدا دادند جان

 

باز جان دادند با شوق تمام

ده غلام از زاده‌ی «خیر‌الانام»

 

روح آنان تا که در پرواز شد

جنگ سخت تن‌به‌تن آغاز شد

 

 

اوّلین کس که به میدان کرد سِیر

بود «عبدالله» فرزند «عمیر»

 

گشت انگشتان ز دست او جدا

داد جان در یاری دین خدا

 

بعد از آن «حر» تاخت سوی رزم‌گاه

خویشتن را زد به قلب آن سپاه

 

آن‌‌قَدَر در یاری دین، جنگ کرد

تا که صورت را ز خون، گل‌رنگ کرد

 

بعد از آن آمد «وهب» در کارزار

کشت تا خود کشته شد در راه یار

 

در کنار پاره‌پاره پیکرش

کشته شد با چشم گریان، همسرش

 

بعد از آن «نافع»، همان نجل «هلال»

کرد در راه امام خود، قتال

 

پیش چشم مادرش، پیکار کرد

جان شیرین را نثار یار کرد

 

کرد از آن جمع هفتاد و دو مرد

«مسلم بن عوسجه» عزم نبرد

 

روی بر آن آتش صحرا نهاد

سر به راه یوسف زهرا نهاد

 

 

بعد «مسلم» گشت، نوبت بر «حبیب»

اذن بگْرفت و به مرکب زد نهیب

 

پیش شمشیر عدو بی صبر و تاب

کرد از خون جبین، صورت خضاب

 

در پی قتل «حبیب» آمد «سعید»

گشت در راه امام خود شهید

 

بعد از آن شد نوبت رزم «زهیر»

پا فشرد و داد جان، یادش به خیر!

 

باز آمد «نافعی» دیگر به رزم

داشت بر ایثار جان خویش، عزم

 

بعد از آن نوبت به «عبدالله» شد

«عبد رحمان» کشته در این راه شد

 

بعد از آن دو یار، از آن سلسله

تاخت مرکب سوی میدان، «حنظله»

 

بعد قتل «حنظله» شد بی‌درنگ

جای «عابس» در صف میدان جنگ

 

کرد عریان خویش را در کارزار

تا شود بی‌پرده جسمش، سنگ‌سار

 

پس «ابو‌الشّعثاء»، عزم جنگ کرد

عرصه‌ را بر خیل دشمن، تنگ کرد

 

کرد از صد تیرِ او جز پنج تیر

جای تا پر در دل خصم شریر

 

«عمرو» و «جابر»، «سعد» و «مجمع» هر چهار

کشته گردیدند در آن کارزار

 

پس «ابوعمره» که بودی حنظلی

کشته شد در راه فرزند علی

 

«جون» و «حجّاج بن مسروق» عزیز

جسمشان شد چاک‌چاک  از تیغ تیز

 

نوجوانی از پس قتل پدر

داد در راه امام خویش، سر

 

پس «غلام ترک»، یک دنیا وفا

داد جان در راه نجل مصطفی

 

بعد از او «عمرو بن قرضه» شد فدا

داد جان در یاری دین خدا

 

پس «سوید عمرو» بی ‌صبر و قرار

تاخت در آن صحنه سوی کارراز

 

بود او در راه دادارِ حسین

آخرین یارِ فداکارِ حسین

 

 

چون شدند انصار شاه دین، شهید

وقت ایثار بنی‌هاشم رسید

 

نجل زهرا، پیش چشمان ترش

پاره‌پاره گشت جسم اکبرش

 

چون به خون غلتید آن نور دو عین

پاره شد از غم، رگ قلب حسین

 

 

بعد، «عبدالله مسلم» شد قتیل

آن فروغ دیده‌ی نجل «عقیل»

 

شد «محمّد»، نجل «عبدالله» پاک

بعد از او جسم شریفش، چاک‌چاک

 

بعد از او «عون بن عبدالله» بود

بر جراحات تنش از ما درود!

 

بعد از او شد «عبد رحمان عقیل»

در رکاب یوسف زهرا، قتیل

 

بعد از آن «جعفر» به خون خود تپید

بعد، «عبدالله اکبر» شد شهید

 

دو «محمّد» باز از نسل «عقیل»

هر دو گردیدند در این ره، قتیل

 

بعد از آن «قاسم» سوی میدان شتافت

تیغ بر کف، قلب لشکر را شکافت

 

سیزده‌ساله نهالی نازنین

گشت زیر دست و پا، نقش زمین

 

بعد از آن «بوبکر» و «عبداللَّه»، دو تن

هر دو فرزند گرامیّ «حسن»

 

یک‌به‌یک در قلب دشمن تاختند

جان خود در راه جانان باختند

 

سه برادر جسمشان شد چاک‌چاک

«جعفر» و «عثمان» و «عبدالله» پاک

 

آن سه مه، سه آفتاب منجلی

هر سه تن بودند فرزند «علی»

 

بعد از آن «بوبکر»، فرزندی دگر

در ره جانان گذشت از جان و سر

 

بعد از آن از خیمه‌ طفلی شد برون

جسم، لرزان؛ سینه، مالامال خون

 

اشک مظلومی روان بر دامنش

گوش‌واره گشته لرزان چون تنش

 

ظالمی پست و ستم‌کار و لئیم

کرد با شمشیر آن مه را دو‌نیم

 

 

غربت آل علی احساس شد

حال دیگر، نوبت «عبّاس» شد

 

پیکر عبّاس تا در خون نشست

داغ او پشت برادر را شکست

 

 

خیمه پُر از گریه‌ی زن‌ها شده

یوسف زهرا دگر تنها شده

 

از برای یاری‌اش فردی نبود

غیر «زین‌‌العابدین»، مردی نبود

 

از حرم بعد از وداع آخرش

سوی میدان شد روان با اصغرش

 

جان و دل را وقف بر دل‌دار کرد

خون اصغر را نثار یار کرد

 

 

برکشید آهی جهان‌سوز از نهاد

اشک‌ریزان رو بر آن تن‌ها نهاد

 

کای به موج خون شده در خواب ناز!

خوابتان برده است، برخیزید باز

 

حر! «علی»! «عبّاس»! عبداللَّه! حبیب!

من غریبم، من غریبم، من غریب

 

گرگ‌های کوفه چنگم می‌زنند

گر بگویم آب، سنگم می‌زنند

 

ای عزیزان! روز دشمن شب کنید

من که رفتم، یاری زینب کنید

 

قصّه کوته، شد جدا از تن سرش

بود «عبداللَّه» شهید آخرش

 

وای! «میثم»! بر تو، بشْکن خامه را

در همین جا ختم کن، هنگامه را

وصف هفتاد و دو تن

بر سرم افتاده هفتاد و دو شور

در دلم افتاده هفتاد و دو نور

 

می‌سزد هر لحظه هفتاد و دو بار

بر لب آرم وصف هفتاد و دو یار

 

وصف هفتاد و دو تن آزادمرد

بین هفتاد و دو ملّت جمله فرد

 

تیغ‌ها در دست و سرهاشان به کف

هر یکی بودند هفتاد و دو صف

 

 

این شنیدم ابن سعد بی‌حیا

کرد پیش از حمله، تیری را رها

 

گفت: من اوّل کسم کز راه کین

تیر افکندم به سوی شاه دین

 

دست دشمن زین جنایت، باز شد

بارش تیر ستم، آغاز شد

 

شد ز یاران امام راستین

پیکر پنجاه تن، نقش زمین

 

می‌‌ندانم داغ این پنجاه مرد

با دل ریحانه‌ی زهرا چه کرد

 

تا بسوزد از شرارم، انجمن

می‌برم من نام از این پنجاه تن

 

اوّل از آنان «نعیم» پاک جان

«ابن عجْلان» یار و میر مؤمنان

 

دیگری «عمران بِن حارث»، دگر

«حنظله» آن جنگ‌جوی نام‌ور

 

دو برادر، «قاسط» و «مسقط» به نام

قاری قرآن، دو تن والامقام

 

«عمرو»، «ضرغامه»، دو یار پاک‌جان

قلبشان بر تیر خصم آمد نشان

 

«عامر بن مسلم» و «سالم»، دو تن

بوده‌اند از شیعیان «بوالحسن»

 

دیگری «سیف ‌بن عبدالله» بود

رادمردی زاهد و آگاه بود

 

«عبد رحمانِ حباب» و «عمرو» نیز

شد مشبّک جسمشان از تیر تیز

 

پس «حلاس ازدی» و «نُعمان» پاک

جسمشان در راه دین شد نقش خاک

 

پس «سوار»، آن نجل پاک «بو‌عمیر»

کرد روحش جانب محبوب سِیر

 

بعد از آن «عمّار» شد نقش زمین

بود ز اصحاب «امیر‌المؤمنین»

 

بعد از آن «ظاهر»، یگانه مرد حق

یاور و هم‌گام «عمر بن حمق»

 

«جبله‌ی شیبانی» و «مسعود» پاک

ریخت خون پاکشان بر روی خاک

 

بعد از آن در راه دادار مجید

«عبد رحمان»، زاده‌ی او شد شهید

 

پس «زهیر بشر»، فرزند «حسان»

رادمردی از تبار شیعیان

 

«مسلم» پاک و «زهیر»، «ابن سلیم»

روحشان پر زد به «جنّات‌النّعیم»

 

پس «عبیدالله» و «عبدالله» پاک

دو برادر، جسمشان شد نقش خاک

 

«جندب بن حجر کندی»، مرد دین

داد در این حمله جان از تیر کین

 

«بکر» و «سالم»، «جندب» و «قاسم»، «جُوین»

جانشان گردید قربان حسین

 

پس «امیّه»، یاور سلطان دین

خون پاکش گشت جاری بر زمین

 

«بُشر» و «عبدالله» و «حجّاج بن قدر»

پیش تیر کین سپر کردند صدر

 

«قعنب بن عمرو» و «عائذ»، هم‌زمان

در ره دین خدا دادند جان

 

باز جان دادند با شوق تمام

ده غلام از زاده‌ی «خیر‌الانام»

 

روح آنان تا که در پرواز شد

جنگ سخت تن‌به‌تن آغاز شد

 

 

اوّلین کس که به میدان کرد سِیر

بود «عبدالله» فرزند «عمیر»

 

گشت انگشتان ز دست او جدا

داد جان در یاری دین خدا

 

بعد از آن «حر» تاخت سوی رزم‌گاه

خویشتن را زد به قلب آن سپاه

 

آن‌‌قَدَر در یاری دین، جنگ کرد

تا که صورت را ز خون، گل‌رنگ کرد

 

بعد از آن آمد «وهب» در کارزار

کشت تا خود کشته شد در راه یار

 

در کنار پاره‌پاره پیکرش

کشته شد با چشم گریان، همسرش

 

بعد از آن «نافع»، همان نجل «هلال»

کرد در راه امام خود، قتال

 

پیش چشم مادرش، پیکار کرد

جان شیرین را نثار یار کرد

 

کرد از آن جمع هفتاد و دو مرد

«مسلم بن عوسجه» عزم نبرد

 

روی بر آن آتش صحرا نهاد

سر به راه یوسف زهرا نهاد

 

 

بعد «مسلم» گشت، نوبت بر «حبیب»

اذن بگْرفت و به مرکب زد نهیب

 

پیش شمشیر عدو بی صبر و تاب

کرد از خون جبین، صورت خضاب

 

در پی قتل «حبیب» آمد «سعید»

گشت در راه امام خود شهید

 

بعد از آن شد نوبت رزم «زهیر»

پا فشرد و داد جان، یادش به خیر!

 

باز آمد «نافعی» دیگر به رزم

داشت بر ایثار جان خویش، عزم

 

بعد از آن نوبت به «عبدالله» شد

«عبد رحمان» کشته در این راه شد

 

بعد از آن دو یار، از آن سلسله

تاخت مرکب سوی میدان، «حنظله»

 

بعد قتل «حنظله» شد بی‌درنگ

جای «عابس» در صف میدان جنگ

 

کرد عریان خویش را در کارزار

تا شود بی‌پرده جسمش، سنگ‌سار

 

پس «ابو‌الشّعثاء»، عزم جنگ کرد

عرصه‌ را بر خیل دشمن، تنگ کرد

 

کرد از صد تیرِ او جز پنج تیر

جای تا پر در دل خصم شریر

 

«عمرو» و «جابر»، «سعد» و «مجمع» هر چهار

کشته گردیدند در آن کارزار

 

پس «ابوعمره» که بودی حنظلی

کشته شد در راه فرزند علی

 

«جون» و «حجّاج بن مسروق» عزیز

جسمشان شد چاک‌چاک  از تیغ تیز

 

نوجوانی از پس قتل پدر

داد در راه امام خویش، سر

 

پس «غلام ترک»، یک دنیا وفا

داد جان در راه نجل مصطفی

 

بعد از او «عمرو بن قرضه» شد فدا

داد جان در یاری دین خدا

 

پس «سوید عمرو» بی ‌صبر و قرار

تاخت در آن صحنه سوی کارراز

 

بود او در راه دادارِ حسین

آخرین یارِ فداکارِ حسین

 

 

چون شدند انصار شاه دین، شهید

وقت ایثار بنی‌هاشم رسید

 

نجل زهرا، پیش چشمان ترش

پاره‌پاره گشت جسم اکبرش

 

چون به خون غلتید آن نور دو عین

پاره شد از غم، رگ قلب حسین

 

 

بعد، «عبدالله مسلم» شد قتیل

آن فروغ دیده‌ی نجل «عقیل»

 

شد «محمّد»، نجل «عبدالله» پاک

بعد از او جسم شریفش، چاک‌چاک

 

بعد از او «عون بن عبدالله» بود

بر جراحات تنش از ما درود!

 

بعد از او شد «عبد رحمان عقیل»

در رکاب یوسف زهرا، قتیل

 

بعد از آن «جعفر» به خون خود تپید

بعد، «عبدالله اکبر» شد شهید

 

دو «محمّد» باز از نسل «عقیل»

هر دو گردیدند در این ره، قتیل

 

بعد از آن «قاسم» سوی میدان شتافت

تیغ بر کف، قلب لشکر را شکافت

 

سیزده‌ساله نهالی نازنین

گشت زیر دست و پا، نقش زمین

 

بعد از آن «بوبکر» و «عبداللَّه»، دو تن

هر دو فرزند گرامیّ «حسن»

 

یک‌به‌یک در قلب دشمن تاختند

جان خود در راه جانان باختند

 

سه برادر جسمشان شد چاک‌چاک

«جعفر» و «عثمان» و «عبدالله» پاک

 

آن سه مه، سه آفتاب منجلی

هر سه تن بودند فرزند «علی»

 

بعد از آن «بوبکر»، فرزندی دگر

در ره جانان گذشت از جان و سر

 

بعد از آن از خیمه‌ طفلی شد برون

جسم، لرزان؛ سینه، مالامال خون

 

اشک مظلومی روان بر دامنش

گوش‌واره گشته لرزان چون تنش

 

ظالمی پست و ستم‌کار و لئیم

کرد با شمشیر آن مه را دو‌نیم

 

 

غربت آل علی احساس شد

حال دیگر، نوبت «عبّاس» شد

 

پیکر عبّاس تا در خون نشست

داغ او پشت برادر را شکست

 

 

خیمه پُر از گریه‌ی زن‌ها شده

یوسف زهرا دگر تنها شده

 

از برای یاری‌اش فردی نبود

غیر «زین‌‌العابدین»، مردی نبود

 

از حرم بعد از وداع آخرش

سوی میدان شد روان با اصغرش

 

جان و دل را وقف بر دل‌دار کرد

خون اصغر را نثار یار کرد

 

 

برکشید آهی جهان‌سوز از نهاد

اشک‌ریزان رو بر آن تن‌ها نهاد

 

کای به موج خون شده در خواب ناز!

خوابتان برده است، برخیزید باز

 

حر! «علی»! «عبّاس»! عبداللَّه! حبیب!

من غریبم، من غریبم، من غریب

 

گرگ‌های کوفه چنگم می‌زنند

گر بگویم آب، سنگم می‌زنند

 

ای عزیزان! روز دشمن شب کنید

من که رفتم، یاری زینب کنید

 

قصّه کوته، شد جدا از تن سرش

بود «عبداللَّه» شهید آخرش

 

وای! «میثم»! بر تو، بشْکن خامه را

در همین جا ختم کن، هنگامه را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×