مشخصات شعر

بستان عشق

چون به دشت کربلا، سلطان عشق

مانْد تنها در صف میدان عشق

 

لشکر غم، حمله‌ور از شش طرف

دشمنان از چار جانب بسته صف

 

تنگ‌دل شد در فراق دوستان

در تفرّج شد به سِیر بوستان

 

وه! چه بستان؟ مظهر «الله نور»

در شگفت از نخل‌هایش، نخل طور

 

بوستانی رشک جنّات نعیم

جلوه‌گاه وجه رحمان و رحیم

 

علّت غائیّ فردوس برین

خازن آن بوستان، «روح‌الامین»

 

بوستانی، چهره‌ی اصغر، گلش

گیسوی پُرخون اکبر، سنبلش

 

شاخ وحدت رُسته از هر بندشان

با مقام قُرب حق، پیوندشان

 

گل شکفته هر طرف در آن چمن

از جراحت‌های هفتاد و دو تن

 

رفت چون آن شاه، در بستان عشق

شد بلند از سینه‌اش، افغان عشق

 

هر یکی را با نوای عاشقی

زد صدایی با ندای عاشقی:

 

یا «رجال‌الدّهر»! «اَبطال‌العرب»!

یا بریر و یا زهیر و یا وهب!

 

یا «رؤوس‌القوم»! «فُرسان‌القتال»!

یا حبیب و مسلم و حرّ و هلال!

 

«ثُمّ نادی»: یا اخا! یا ذَاالوفا!

یا اباالفضلِ القتیلِ الاشقیا!

 

پس ندا فرمود با صوت جلی:

یا بنیَّ! یا بنیَّ! یا علی!

 

ای گروه عاشقان ممتحن!

ای هواخواهان و هم‌راهان من!

 

«عن‌ فراش‌النّوم، قُومُوا»، یا کرام!

«وَادْفَعُوا عَن عترتی، تلک اللّئام»

 

«اجتماع‌الخصم، هل لا‌تنظرون»؟

«مالَکُم فی غربتی، لا‌تنصرون»؟

 

 

سوی ایشان کرد چون آن شه خطاب

هر یکی لبیّک‌گویان در جواب

 

عرض کردند: ای شه کون و مکان!

ای ولیّ‌ حق! امام انس و جان!

 

گر چه از ناسوتیان ما رسته‌ایم

جانب لاهوتیان پیوسته‌ایم

 

امر کن تا بازگردیم، ای جناب!

جان‌نثاری‌ها کنیم اندر رکاب

 

شاه گفتا: ای گروه پاک‌دین!

بر وفاداریّتان، صد آفرین!

 

خوش بخوابید، ای گروه با وفا!

می‌رسم اینک شما را از قفا

 

کاش! بودی آن‌ زمان، «مشکوه» زار!

در رکاب شه کنی جان را نثار

بستان عشق

چون به دشت کربلا، سلطان عشق

مانْد تنها در صف میدان عشق

 

لشکر غم، حمله‌ور از شش طرف

دشمنان از چار جانب بسته صف

 

تنگ‌دل شد در فراق دوستان

در تفرّج شد به سِیر بوستان

 

وه! چه بستان؟ مظهر «الله نور»

در شگفت از نخل‌هایش، نخل طور

 

بوستانی رشک جنّات نعیم

جلوه‌گاه وجه رحمان و رحیم

 

علّت غائیّ فردوس برین

خازن آن بوستان، «روح‌الامین»

 

بوستانی، چهره‌ی اصغر، گلش

گیسوی پُرخون اکبر، سنبلش

 

شاخ وحدت رُسته از هر بندشان

با مقام قُرب حق، پیوندشان

 

گل شکفته هر طرف در آن چمن

از جراحت‌های هفتاد و دو تن

 

رفت چون آن شاه، در بستان عشق

شد بلند از سینه‌اش، افغان عشق

 

هر یکی را با نوای عاشقی

زد صدایی با ندای عاشقی:

 

یا «رجال‌الدّهر»! «اَبطال‌العرب»!

یا بریر و یا زهیر و یا وهب!

 

یا «رؤوس‌القوم»! «فُرسان‌القتال»!

یا حبیب و مسلم و حرّ و هلال!

 

«ثُمّ نادی»: یا اخا! یا ذَاالوفا!

یا اباالفضلِ القتیلِ الاشقیا!

 

پس ندا فرمود با صوت جلی:

یا بنیَّ! یا بنیَّ! یا علی!

 

ای گروه عاشقان ممتحن!

ای هواخواهان و هم‌راهان من!

 

«عن‌ فراش‌النّوم، قُومُوا»، یا کرام!

«وَادْفَعُوا عَن عترتی، تلک اللّئام»

 

«اجتماع‌الخصم، هل لا‌تنظرون»؟

«مالَکُم فی غربتی، لا‌تنصرون»؟

 

 

سوی ایشان کرد چون آن شه خطاب

هر یکی لبیّک‌گویان در جواب

 

عرض کردند: ای شه کون و مکان!

ای ولیّ‌ حق! امام انس و جان!

 

گر چه از ناسوتیان ما رسته‌ایم

جانب لاهوتیان پیوسته‌ایم

 

امر کن تا بازگردیم، ای جناب!

جان‌نثاری‌ها کنیم اندر رکاب

 

شاه گفتا: ای گروه پاک‌دین!

بر وفاداریّتان، صد آفرین!

 

خوش بخوابید، ای گروه با وفا!

می‌رسم اینک شما را از قفا

 

کاش! بودی آن‌ زمان، «مشکوه» زار!

در رکاب شه کنی جان را نثار

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×