مشخصات شعر

خاطر مشوّش

خیمه زد سلطان دین در کربلا

شد مشوّش خاطر آل عبا

 

خاصه زینب، بنت زهرای بتول

خاطرش گردید بس زار و ملول

 

پس به حال زار و قلب پُرملال

کرد از سلطان مظلومان، سؤال:

 

من ندانم چیست سرّ این زمین

تا شدم وارد، به غم گشتم قرین

 

تا که بگْرفتند بار از محملم

شد عیان غم‌های عالم در دلم

 

ای عزیز مصطفی! فخر کبار!

زین زمین، خوب است تا بندیم بار

 

 

این سخن چون شاه از خواهر شنفت

در بیان پاسخش، «هیهات» گفت

 

پس تسلّی داد او را از کرم

بعد از آن فرمود: می‌دان، خواهرم!

 

کاین زمین ما را بُوَد آرام‌گاه

ماندن ما باشد از امر اله

 

جان خواهر! صبر کن در هر بلا

صابرین را دوست می‌دارد خدا

 

این زمین، نی کربلا، دشت مناست

من خلیل و این زمین، جای فداست

 

من بباید کشته از قوم شریر

تو بباید در کف دونان، اسیر

 

«آذر»! از شرح مصیبت درگذر

کز بیانش سوخت، جان خشک و تر

خاطر مشوّش

خیمه زد سلطان دین در کربلا

شد مشوّش خاطر آل عبا

 

خاصه زینب، بنت زهرای بتول

خاطرش گردید بس زار و ملول

 

پس به حال زار و قلب پُرملال

کرد از سلطان مظلومان، سؤال:

 

من ندانم چیست سرّ این زمین

تا شدم وارد، به غم گشتم قرین

 

تا که بگْرفتند بار از محملم

شد عیان غم‌های عالم در دلم

 

ای عزیز مصطفی! فخر کبار!

زین زمین، خوب است تا بندیم بار

 

 

این سخن چون شاه از خواهر شنفت

در بیان پاسخش، «هیهات» گفت

 

پس تسلّی داد او را از کرم

بعد از آن فرمود: می‌دان، خواهرم!

 

کاین زمین ما را بُوَد آرام‌گاه

ماندن ما باشد از امر اله

 

جان خواهر! صبر کن در هر بلا

صابرین را دوست می‌دارد خدا

 

این زمین، نی کربلا، دشت مناست

من خلیل و این زمین، جای فداست

 

من بباید کشته از قوم شریر

تو بباید در کف دونان، اسیر

 

«آذر»! از شرح مصیبت درگذر

کز بیانش سوخت، جان خشک و تر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×