مشخصات شعر

ظلم کوفی

آمد از کوفی به سویش نامه‌ها

کز بیانش عاجز آمد خامه‌ها

 

نامه بنْوشتند بر سلطان دین

کای تو هادی بر تمام مسلمین!

 

انتظار مقدمت، ای شهریار!

روز ما، یکسر نموده شام تار

 

عجزها کردند با سوز و فغان

تا روان گردید، سوی کوفیان

 

خواستند او را که تا مهمان کنند؟

یا تنش صد‌پاره و عریان کنند؟

 

خواستند او را کنند عهد و وفا؟

یا که بر وی آب بندند از جفا؟

 

خواستند او را که باشد مقتدا؟

یا سر پاکش کنند از تن جدا؟

 

خواستند او را که کسب دین کنند؟

یا عیال او، اسیر کین کنند؟

 

خواستند او را که سازندش امام؟

یا کُشند از کینه، یارانش تمام؟

 

اکبر و عبّاس او در خون کشند؟

یا تنش صد چاک در هامون کشند؟

 

اسب کین تازند بر آن نور پاک؟

یا سه روز افتد تنش بر روی خاک؟

 

با که گویم؟ عاقبت وقت زوال

شد سرش نوک سنان، هم‌چون هلال

 

«شوقیا»! از ظلم کوفی، «الامان»

ظلمشان خون کرد، قلب انس و جان

ظلم کوفی

آمد از کوفی به سویش نامه‌ها

کز بیانش عاجز آمد خامه‌ها

 

نامه بنْوشتند بر سلطان دین

کای تو هادی بر تمام مسلمین!

 

انتظار مقدمت، ای شهریار!

روز ما، یکسر نموده شام تار

 

عجزها کردند با سوز و فغان

تا روان گردید، سوی کوفیان

 

خواستند او را که تا مهمان کنند؟

یا تنش صد‌پاره و عریان کنند؟

 

خواستند او را کنند عهد و وفا؟

یا که بر وی آب بندند از جفا؟

 

خواستند او را که باشد مقتدا؟

یا سر پاکش کنند از تن جدا؟

 

خواستند او را که کسب دین کنند؟

یا عیال او، اسیر کین کنند؟

 

خواستند او را که سازندش امام؟

یا کُشند از کینه، یارانش تمام؟

 

اکبر و عبّاس او در خون کشند؟

یا تنش صد چاک در هامون کشند؟

 

اسب کین تازند بر آن نور پاک؟

یا سه روز افتد تنش بر روی خاک؟

 

با که گویم؟ عاقبت وقت زوال

شد سرش نوک سنان، هم‌چون هلال

 

«شوقیا»! از ظلم کوفی، «الامان»

ظلمشان خون کرد، قلب انس و جان

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×