مشخصات شعر

لفظ و معنا

یا حسین! ای جوهر پایندگی!

مرگ سرخت، رمز آب زندگی!

 

ای حیات محض! ای خون خدا!

وی چو ایزد، رحمتت بی‌منتها!

 

من چه گویم؟ چون نیایی در صفت

نیست این بی‌مایه را آن معرفت

 

من کجا قدر تو را دریافتم؟

آسمان با ریسمان دربافتم

 

ذرّه چون گوید صفات آفتاب؟

کی حدیث بحر آید از سراب؟

 

ای چراغ راه انسان! یا حسین!

جوهر دین! روح قرآن! یا حسین!

 

ای طراز عرش اعظم، نام تو!

آب حَیوان، رشحه‌ای از جام تو!

 

ای فروغ جاودانی! کیستی؟

برتر از لفظ و معانی! کیستی؟

 

عقل در ذات تو، حیران آمده

منفعل، سر در گریبان آمده

 

تا که نقشت بست، کلک کردگار

گشت مفتون بر تو، آن صورت‌نگار

 

از تو نام عشق، عالم‌گیر شد

خون تو، پیروز بر شمشیر شد

 

هر زمان کآید مرا نامت به گوش

در رگم، خون آید از عشقت به جوش

 

در تو تا چون قطره من، فانی شدم

موج‌خیزی، ژرف و توفانی شدم

 

تا که سر بر آستانت سوده‌ام

از غم دنیای دون آسوده‌ام

 

چشم دارم، چون ز دنیا بگْذرم

پای بگْذاری ز رأفت بر سرم

 

چهره بنماییّ و دل‌شادم کنی

وز عذاب و رنج، آزادم کنی

 

ای ز رتبت خون تو، خون خدا!

نیست باللَّه! جز خدایت، خون‌بها

 

چون به محشر آیم اندر پیش‌گاه

باز پرسندم ز عصیان و گناه،

 

از ندامت چون برآید، آه من

پیش حق گردی شفاعت‌خواه من

 

تا که عفو خویش در کارم کند

کام‌ران از فیض دیدارم کند

 

ای همای سدره! ای مهر منیر!

سایه‌ی خود از سر من وا مگیر

 

بی‌نصیب از فیضِ پابوسم مکن

از جمال خویش، مأیوسم مکن

 

چون درون گور خود گیرم قرار

مقدمت را می‌کشم من، انتظار

 

لفظ و معنا

یا حسین! ای جوهر پایندگی!

مرگ سرخت، رمز آب زندگی!

 

ای حیات محض! ای خون خدا!

وی چو ایزد، رحمتت بی‌منتها!

 

من چه گویم؟ چون نیایی در صفت

نیست این بی‌مایه را آن معرفت

 

من کجا قدر تو را دریافتم؟

آسمان با ریسمان دربافتم

 

ذرّه چون گوید صفات آفتاب؟

کی حدیث بحر آید از سراب؟

 

ای چراغ راه انسان! یا حسین!

جوهر دین! روح قرآن! یا حسین!

 

ای طراز عرش اعظم، نام تو!

آب حَیوان، رشحه‌ای از جام تو!

 

ای فروغ جاودانی! کیستی؟

برتر از لفظ و معانی! کیستی؟

 

عقل در ذات تو، حیران آمده

منفعل، سر در گریبان آمده

 

تا که نقشت بست، کلک کردگار

گشت مفتون بر تو، آن صورت‌نگار

 

از تو نام عشق، عالم‌گیر شد

خون تو، پیروز بر شمشیر شد

 

هر زمان کآید مرا نامت به گوش

در رگم، خون آید از عشقت به جوش

 

در تو تا چون قطره من، فانی شدم

موج‌خیزی، ژرف و توفانی شدم

 

تا که سر بر آستانت سوده‌ام

از غم دنیای دون آسوده‌ام

 

چشم دارم، چون ز دنیا بگْذرم

پای بگْذاری ز رأفت بر سرم

 

چهره بنماییّ و دل‌شادم کنی

وز عذاب و رنج، آزادم کنی

 

ای ز رتبت خون تو، خون خدا!

نیست باللَّه! جز خدایت، خون‌بها

 

چون به محشر آیم اندر پیش‌گاه

باز پرسندم ز عصیان و گناه،

 

از ندامت چون برآید، آه من

پیش حق گردی شفاعت‌خواه من

 

تا که عفو خویش در کارم کند

کام‌ران از فیض دیدارم کند

 

ای همای سدره! ای مهر منیر!

سایه‌ی خود از سر من وا مگیر

 

بی‌نصیب از فیضِ پابوسم مکن

از جمال خویش، مأیوسم مکن

 

چون درون گور خود گیرم قرار

مقدمت را می‌کشم من، انتظار

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×