مشخصات شعر

صحرای اندوه

چون قطار محنت و رنج و بلا

کرد از شامات، ره در کربلا

 

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

قبله‌ی حاجات، ارباب یقین

 

نقطه‌ی پرگار دنیای وجود

فخر موجودیّتِ غیب و شهود

 

حقّ یکتا را ثبوتِ هستِ ذات

حکم‌ران نُه رواق و شش جهات

 

لمعه‌ای ز انوار وجه کبریا

بضعه‌ای از نفس «ختم‌الانبیا»

 

گفت با دخت شهنشاه حجاز

زینب آن باغ وفا را سرو ناز

 

کای حجابت، عصمت و شرم و عفاف!

ماه از شوقت به گردون در طواف!

 

آفتاب اندر پناه معجرت

سایه‌افکن چتر عصمت بر سرت

 

این همان صحرای اندوه و بلاست

مدفن سلطان اقلیم ولاست

 

این همان دریاست کز موج بلا

اندر آن بشْکست کشتیّ هُدی

 

اندر این‌جا چشمه‌ی آب حیات

منع شد از تیره‌گون‌«آب فرات»

 

مایه‌ی بود و نبود ماسوا

شد در این‌جا کشته‌ی تیغ جفا

 

شد به دست فرقه‌ی خوار و زبون

پرچم اسلام این‌جا سرنگون

 

آتشی این‌جا عدو افروختند

وز شرارش، جان زهرا سوختند

صحرای اندوه

چون قطار محنت و رنج و بلا

کرد از شامات، ره در کربلا

 

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

قبله‌ی حاجات، ارباب یقین

 

نقطه‌ی پرگار دنیای وجود

فخر موجودیّتِ غیب و شهود

 

حقّ یکتا را ثبوتِ هستِ ذات

حکم‌ران نُه رواق و شش جهات

 

لمعه‌ای ز انوار وجه کبریا

بضعه‌ای از نفس «ختم‌الانبیا»

 

گفت با دخت شهنشاه حجاز

زینب آن باغ وفا را سرو ناز

 

کای حجابت، عصمت و شرم و عفاف!

ماه از شوقت به گردون در طواف!

 

آفتاب اندر پناه معجرت

سایه‌افکن چتر عصمت بر سرت

 

این همان صحرای اندوه و بلاست

مدفن سلطان اقلیم ولاست

 

این همان دریاست کز موج بلا

اندر آن بشْکست کشتیّ هُدی

 

اندر این‌جا چشمه‌ی آب حیات

منع شد از تیره‌گون‌«آب فرات»

 

مایه‌ی بود و نبود ماسوا

شد در این‌جا کشته‌ی تیغ جفا

 

شد به دست فرقه‌ی خوار و زبون

پرچم اسلام این‌جا سرنگون

 

آتشی این‌جا عدو افروختند

وز شرارش، جان زهرا سوختند

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×