مشخصات شعر

کسی که...

نشسته سایه‌ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش

 

ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش


کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش


کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش


نشسته است کنارش کسی که می‌گرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش


هــــــزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست
که این غریب، نهاده است سر به زانویش


کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است
کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش


کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش
نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش


کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش


عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش

 

طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش

کسی که...

نشسته سایه‌ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش

 

ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش


کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش


کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش


نشسته است کنارش کسی که می‌گرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش


هــــــزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست
که این غریب، نهاده است سر به زانویش


کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است
کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش


کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش
نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش


کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش


عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش

 

طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش

۱ نظر
 
  • سمیه ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

    قشنگ بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×