مشخصات شعر

یمین و یسار

قصّه‌ای دارم بسی پُر‌انقلاب

از سر بُبریده و شام خراب

 

آن شنید‌ستم که اندر کربلا

شد سر سلطان مظلومان، جدا

 

بر سر نی رفت چون ماه تمام

طیّ منزل کرد آن سر تا به شام

 

گاه بودی هم‌چنان قرص قمر

آن سر بُبریده بر شاخ شجر

 

گاه در بین طبق بودی نهان

خانه‌ی خولی گهی بُد میهمان

 

آن ستم‌کردارِ از اسلام، دور

داد آن سر را مکان، کنج تنور

 

منزل‌اندر‌منزل، آن سر تا به شام

بس جفاها دید از قوم ظلام

 

محنت و رنج و بلا بی‌حد کشید

تا که آخر شد سوی بزم یزید 

 

آن جفا‌جو مجلسی آراسته

هر امیری را ز شهری خواسته

 

داده اندر مجلس خود، بار عام

داشت آن‌جا اهل هر ملّت، مقام

 

سفره گسترد از یمین و از یسار

این یک از بهر شراب، آن یک قمار

 

رأس پُر‌نور شهید کربلا

رو‌به‌رو بنْهاده در تشت طلا

 

کرده حاضر از جفا، آن کفرکیش

آل عصمت را به پای تخت خویش

 

در حضور عترت «خیر‌البشر»

بر تفاخر، لب گشود آن بد‌گهر

 

ناگه آن سر با صدای جان‌فزا

خوانْد آیاتی ز قرآن بر ‌ملا

 

چون از آن سر، آن صدا آمد به گوش

حاضرین را بُرد از سر، عقل و هوش

 

مفتضح شد چون یزید بی‌حیا

خواست تا خاموش سازد آن صدا

 

خیزران شد در کف او از جفا

بر لب و دندان آن سر آشنا

 

ای «رجا»! زین گفت‌وگو درکش زبان

عالمی را آتش افکندی به جان

یمین و یسار

قصّه‌ای دارم بسی پُر‌انقلاب

از سر بُبریده و شام خراب

 

آن شنید‌ستم که اندر کربلا

شد سر سلطان مظلومان، جدا

 

بر سر نی رفت چون ماه تمام

طیّ منزل کرد آن سر تا به شام

 

گاه بودی هم‌چنان قرص قمر

آن سر بُبریده بر شاخ شجر

 

گاه در بین طبق بودی نهان

خانه‌ی خولی گهی بُد میهمان

 

آن ستم‌کردارِ از اسلام، دور

داد آن سر را مکان، کنج تنور

 

منزل‌اندر‌منزل، آن سر تا به شام

بس جفاها دید از قوم ظلام

 

محنت و رنج و بلا بی‌حد کشید

تا که آخر شد سوی بزم یزید 

 

آن جفا‌جو مجلسی آراسته

هر امیری را ز شهری خواسته

 

داده اندر مجلس خود، بار عام

داشت آن‌جا اهل هر ملّت، مقام

 

سفره گسترد از یمین و از یسار

این یک از بهر شراب، آن یک قمار

 

رأس پُر‌نور شهید کربلا

رو‌به‌رو بنْهاده در تشت طلا

 

کرده حاضر از جفا، آن کفرکیش

آل عصمت را به پای تخت خویش

 

در حضور عترت «خیر‌البشر»

بر تفاخر، لب گشود آن بد‌گهر

 

ناگه آن سر با صدای جان‌فزا

خوانْد آیاتی ز قرآن بر ‌ملا

 

چون از آن سر، آن صدا آمد به گوش

حاضرین را بُرد از سر، عقل و هوش

 

مفتضح شد چون یزید بی‌حیا

خواست تا خاموش سازد آن صدا

 

خیزران شد در کف او از جفا

بر لب و دندان آن سر آشنا

 

ای «رجا»! زین گفت‌وگو درکش زبان

عالمی را آتش افکندی به جان

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×