مشخصات شعر

بار عام

مجلسی کآراست در دنیا یزید

چشم گیتی آن‌‌چنان مجلس ندید

 

مردمان را داد در وی، بار عام

ازدحامی شد در آن از اهل شام

 

خود اسیران بلا را با قیود

کرد وارد، آه! از آن بزم و ورود

 

پس درآوردند بسته‌بازوان

سیّد سجّاد را با بانوان

 

رأس اطهر در میان تشت زر

بود هم‌چون ماه تابان، جلوه‌گر

 

بر لب و دندان شاه سروران

می‌زد آن مردود، چوب خیزران

 

آه! از آن ساعت که دخت مرتضی

دیده‌اش افتاد بر تشت از قضا

 

دست را بُرد و گریبان چاک زد

صیحه‌ی غم از دل غم‌ناک زد

 

ناله‌ی زینب، چنان جان‌کاه بود

وآن‌چنان دل‌سوز، وی را آه بود

 

کز نوایش هر که آن‌جا زیستی

بر غم و درد دلش بگْریستی

 

وندر آن هنگام، زینب ایستاد

در سخن چون مرتضی لب برگشاد

 

اندر آغاز سخن، حق را ستود

بر روان مصطفی دادی درود

 

ای یزید! ای داده بس آزارها!

کشته‌ی ما را خدا شد خون‌بها

 

این‌قَدَر مسروری و شادی مکن

دعوی اقبال و آزادی مکن

 

بینمت بالا گرفتی از غرور

بنْگری اطراف خود را با سرور

 

می‌زنی از بغض چوب خیزران

بر لب و دندان میر رهبران

 

در خصومت حکم فرماید خدا

در میان ذات تو وآن مقتدا

 

وآن‌چه کردی ظلم اندر عترتش

هم دریدی آن‌چه را از حرمتش،

 

جمله را پرسند و خواهندی جواب

روز عدل و انتقام است و حساب

 

وآن شهیدانی که اندر ارض طف

جان سپردندی به صد عزّ و شرف

 

هم مپندار آن که ایشان مرده‌اند

رَخت، سوی دار رضوان برده‌اند

 

وآن که در راه خدایش ریخت خون

زنده‌اند و «عندَ ربٍّ یُرزقون»

 

گر چه بنْموده دواهیّ و فتن

خود مرا با چون تو رذلی هم‌سخن،

 

لیک بس کوچک شمارم قدر تو

نشمرم چیزی سریر و صدر تو

 

آه! کآن اجساد پاک طاهره

جسم‌های تاب‌ناک زاهره،

 

صاحبان حشمت و مجد و علا

اوفتاده بر زمین در کربلا

 

حال در کید و عناد و گم‌رهی

هر چه بتْوانی میاور کوتهی

 

هر چه از دست تو می‌آید، بکوش

کاین چراغ ما نخواهد شد خموش

 

روزگار ما بُوَد بس پایدار

ذکر ما، نقش کتیبه‌یْ روزگار

 

آن‌چه کردی پاره، نتوانی رفو

کی توان زین عار کردن شست‌وشو؟

 

کی توانی شست از خود، عار و ننگ؟

جز سیه‌رویی تو را حاصل چه رنگ؟

 

وندر آن مجلس همه بودند گوش

تا که زینب از سخن گشتی خموش

 

از لبش گفتی بلاغت ریختی

زهر را با انگبین آمیختی

 

آری؛ این زن، دختر شیر خداست

منطق او از لسان مرتضی است

بار عام

مجلسی کآراست در دنیا یزید

چشم گیتی آن‌‌چنان مجلس ندید

 

مردمان را داد در وی، بار عام

ازدحامی شد در آن از اهل شام

 

خود اسیران بلا را با قیود

کرد وارد، آه! از آن بزم و ورود

 

پس درآوردند بسته‌بازوان

سیّد سجّاد را با بانوان

 

رأس اطهر در میان تشت زر

بود هم‌چون ماه تابان، جلوه‌گر

 

بر لب و دندان شاه سروران

می‌زد آن مردود، چوب خیزران

 

آه! از آن ساعت که دخت مرتضی

دیده‌اش افتاد بر تشت از قضا

 

دست را بُرد و گریبان چاک زد

صیحه‌ی غم از دل غم‌ناک زد

 

ناله‌ی زینب، چنان جان‌کاه بود

وآن‌چنان دل‌سوز، وی را آه بود

 

کز نوایش هر که آن‌جا زیستی

بر غم و درد دلش بگْریستی

 

وندر آن هنگام، زینب ایستاد

در سخن چون مرتضی لب برگشاد

 

اندر آغاز سخن، حق را ستود

بر روان مصطفی دادی درود

 

ای یزید! ای داده بس آزارها!

کشته‌ی ما را خدا شد خون‌بها

 

این‌قَدَر مسروری و شادی مکن

دعوی اقبال و آزادی مکن

 

بینمت بالا گرفتی از غرور

بنْگری اطراف خود را با سرور

 

می‌زنی از بغض چوب خیزران

بر لب و دندان میر رهبران

 

در خصومت حکم فرماید خدا

در میان ذات تو وآن مقتدا

 

وآن‌چه کردی ظلم اندر عترتش

هم دریدی آن‌چه را از حرمتش،

 

جمله را پرسند و خواهندی جواب

روز عدل و انتقام است و حساب

 

وآن شهیدانی که اندر ارض طف

جان سپردندی به صد عزّ و شرف

 

هم مپندار آن که ایشان مرده‌اند

رَخت، سوی دار رضوان برده‌اند

 

وآن که در راه خدایش ریخت خون

زنده‌اند و «عندَ ربٍّ یُرزقون»

 

گر چه بنْموده دواهیّ و فتن

خود مرا با چون تو رذلی هم‌سخن،

 

لیک بس کوچک شمارم قدر تو

نشمرم چیزی سریر و صدر تو

 

آه! کآن اجساد پاک طاهره

جسم‌های تاب‌ناک زاهره،

 

صاحبان حشمت و مجد و علا

اوفتاده بر زمین در کربلا

 

حال در کید و عناد و گم‌رهی

هر چه بتْوانی میاور کوتهی

 

هر چه از دست تو می‌آید، بکوش

کاین چراغ ما نخواهد شد خموش

 

روزگار ما بُوَد بس پایدار

ذکر ما، نقش کتیبه‌یْ روزگار

 

آن‌چه کردی پاره، نتوانی رفو

کی توان زین عار کردن شست‌وشو؟

 

کی توانی شست از خود، عار و ننگ؟

جز سیه‌رویی تو را حاصل چه رنگ؟

 

وندر آن مجلس همه بودند گوش

تا که زینب از سخن گشتی خموش

 

از لبش گفتی بلاغت ریختی

زهر را با انگبین آمیختی

 

آری؛ این زن، دختر شیر خداست

منطق او از لسان مرتضی است

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×