مشخصات شعر

آفتاب شام

آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود

یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود

 

یک سو رباب چنگ به دل مى‌‏زدى ز غم

یک سو نواى دل‏کش چنگ و رباب بود

 

یک یادگار مانْد ز بیداد روزگار

در آن خرابه‌‏اى که به شام خراب بود

 

آن جا که بود مجمع آزرده‏‌خاطران

آن جا که دل در آذر و در پیچ و تاب بود

 

هر دل ز غصّه بود، چو کانون آتشى

هر دیده‌‏اى ز گریه، چو دریاى آب بود

 

در آن میانه بود یکى نازدانه‌‏اى

افتاده روى خاک و دلش گرم خواب بود

 

ناگه ز خواب جَست هراسان و مى‏‌گریست

گم کرده داشت، گریه‌‏اش از اضطراب بود

 

چون ابر مى‏‌گریست که ماهش طلوع کرد

ماهى که مستنیر ز وی آفتاب بود

 

شد منقلب چو گم‏شده‌جانان ز ره رسید

چون این وصال، لازمه‏‌اش انقلاب بود

 

مى‌‏گفت با پدر غم هجران و در میان

گویا که محرمانه، سؤال و جواب بود

 

در ماتمش، هماره «نگارنده» مى‏‌گریست

از بس در این مصیبت عظمى، مُصاب بود

 

آفتاب شام

آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود

یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود

 

یک سو رباب چنگ به دل مى‌‏زدى ز غم

یک سو نواى دل‏کش چنگ و رباب بود

 

یک یادگار مانْد ز بیداد روزگار

در آن خرابه‌‏اى که به شام خراب بود

 

آن جا که بود مجمع آزرده‏‌خاطران

آن جا که دل در آذر و در پیچ و تاب بود

 

هر دل ز غصّه بود، چو کانون آتشى

هر دیده‌‏اى ز گریه، چو دریاى آب بود

 

در آن میانه بود یکى نازدانه‌‏اى

افتاده روى خاک و دلش گرم خواب بود

 

ناگه ز خواب جَست هراسان و مى‏‌گریست

گم کرده داشت، گریه‌‏اش از اضطراب بود

 

چون ابر مى‏‌گریست که ماهش طلوع کرد

ماهى که مستنیر ز وی آفتاب بود

 

شد منقلب چو گم‏شده‌جانان ز ره رسید

چون این وصال، لازمه‏‌اش انقلاب بود

 

مى‌‏گفت با پدر غم هجران و در میان

گویا که محرمانه، سؤال و جواب بود

 

در ماتمش، هماره «نگارنده» مى‏‌گریست

از بس در این مصیبت عظمى، مُصاب بود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×