مشخصات شعر

دریاى خون

چون پیشواى عشق قدم در میان نهاد

مى‌‏سوخت ز آتشى که نهان داشت در نهاد

 

آن شمع جمع بود که بر پاى عهد خویش

تا آن دقیقه و دم آخر بایستاد

 

پیوسته بود باد مخالف ز هر طرف

امّا نشد خموش ز طوفان و تندباد

 

تنها در آن میانه پراکنده مى‏‌شدند

آن مردمان سست‌‏تر از تودۀ رماد

 

آن سست ‏مردمى که دل زرپرستشان

بیم از یزید داشته و زادۀ زیاد

 

زین رو حسین ماند و همان محرمان راز

اصحاب خاص، اهل صفا، جوهر وداد

 

از پیر سال‏خورده رسد تا به خردسال

تا طفل شیرخوار در آغوش مرگ، شاد

 

شادى‏‌کنان چو عاشقِ آمادۀ وصال

یا هم‏چو زاهدى که پس‏انداز کرده زاد

 

آن وجد و آن نشاط که دیدند از «بُریر»

در آن شبى که داشت ز پى، تیره‏بامداد،

 

آن جنگ «عابس» و زره افکندنش که بود

با دوست، عشق‏بازى و با دشمنان، جهاد،

 

آن سینه‌‏ها که تیر بلا را سپر شدند

از پاى تا درآمده، خفتند در مهاد،

 

وآن آخرین مراحل عشقى که روزگار

دیده است از حسین، کجا مى‏‌رود ز یاد؟

 

با آن همه جراحت و سوز و عطش هنوز

هر لحظه چهره بیش‌تر از پیش‏تر گشاد

 

کشتى شکسته داشت به دریاى خون ولى

سرشار بود و شاد که مى‌‏رفت بر مراد

 

زین رو به سجده رفت و خدا را سپاس گفت

از صدر زین، دمى که به روى زمین فتاد

 

عهد الست را همه لبّیک گفته‌‏اند

تنها حسین بود که با سر جواب داد

 

هر کس گریست در غم آن پیشواى عشق

چون درگذشت، هم‏چو «نگارنده»، شاد باد!

 

دریاى خون

چون پیشواى عشق قدم در میان نهاد

مى‌‏سوخت ز آتشى که نهان داشت در نهاد

 

آن شمع جمع بود که بر پاى عهد خویش

تا آن دقیقه و دم آخر بایستاد

 

پیوسته بود باد مخالف ز هر طرف

امّا نشد خموش ز طوفان و تندباد

 

تنها در آن میانه پراکنده مى‏‌شدند

آن مردمان سست‌‏تر از تودۀ رماد

 

آن سست ‏مردمى که دل زرپرستشان

بیم از یزید داشته و زادۀ زیاد

 

زین رو حسین ماند و همان محرمان راز

اصحاب خاص، اهل صفا، جوهر وداد

 

از پیر سال‏خورده رسد تا به خردسال

تا طفل شیرخوار در آغوش مرگ، شاد

 

شادى‏‌کنان چو عاشقِ آمادۀ وصال

یا هم‏چو زاهدى که پس‏انداز کرده زاد

 

آن وجد و آن نشاط که دیدند از «بُریر»

در آن شبى که داشت ز پى، تیره‏بامداد،

 

آن جنگ «عابس» و زره افکندنش که بود

با دوست، عشق‏بازى و با دشمنان، جهاد،

 

آن سینه‌‏ها که تیر بلا را سپر شدند

از پاى تا درآمده، خفتند در مهاد،

 

وآن آخرین مراحل عشقى که روزگار

دیده است از حسین، کجا مى‏‌رود ز یاد؟

 

با آن همه جراحت و سوز و عطش هنوز

هر لحظه چهره بیش‌تر از پیش‏تر گشاد

 

کشتى شکسته داشت به دریاى خون ولى

سرشار بود و شاد که مى‌‏رفت بر مراد

 

زین رو به سجده رفت و خدا را سپاس گفت

از صدر زین، دمى که به روى زمین فتاد

 

عهد الست را همه لبّیک گفته‌‏اند

تنها حسین بود که با سر جواب داد

 

هر کس گریست در غم آن پیشواى عشق

چون درگذشت، هم‏چو «نگارنده»، شاد باد!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×