مشخصات شعر

اشک انجم

ای سراپا حُسنِ حی ذوالمنن!

 سوّمین ابن الرّضا! دوّم حسن!

 

ای هزاران آفتابت، مشتری

 یا ابَاالمهدی! امام عسکری!

 

اسو‏ۀ تقوا، خدایی بنده‏‌ای

 هم‏چو جان، در جسم ایمان، زنده‌‏ای

 

دُرّ ده دریا و بحر یک گهر

آن گهر، خود حجّت ثانی عشر

 

با همه درد و غم و عمر کمت

 تا ابد مرهون احسان، عالمت

 

از نماز و از دعای متّصل

 بُردی از دشمن، کنار حبس، دل

 

با خدا، پیوسته، در راز و نیاز

 روزها را روزه، شب‏‌ها در نماز

 

رنج‌‏هایت، در ره توحید بود

 سال‌‏ها، یا حبس یا تبعید بود

 

روزگارت، شعله‏‌ها بر جان فکند

 دشمنت، در برکۀ شیران فکند

 

ایستادی بین شیران، در نماز

 شیرها را جانبت، روی نیاز

 

الل‍َّه، الل‍َّه؛ گِرد تو درّندگان

سر فرو بردند، هم‏چون بندگان

 

نور علمت، از درون حبس‌‏ها

کرد از ظلمت، جهانی را رها

 

ای دمت، جان داده بر روح الامین!

آسمانِ خفته، در خاکِ زمین!

 

رهنمای آفرینش کیست؟ تو

 شهریار مُلک بینش کیست؟ تو

 

چشم بد از ماه رخسار تو، دور

یک جمال و چارده خورشید نور

 

گشت دشمن، در جوانی، قاتلت

 کشت در ماه ربیع الاوّلت

 

کفر خود را، عاقبت، معلوم کرد

 هم‏چو اجدادت، تو را مسموم کرد

 

سامره شد، صحنۀ روز جزا

 گشت تنها مهدی‌ات، صاحب عزا

 

ای به قربان تو و عمر کمت!

 قلب مهدی، داغ‏دار ماتمت

 

بی تو، مهدی، بی‏کس و یاور شده

 طفل تنهای تو، تنهاتر شده

 

آه! از آن ساعت که با سوز و گداز،

 خوانْد مهدی، بر تن پاکت، نماز

 

کرد تا جسم ضعیفت را، نظر

بر کشید آهی، جهانْ سوز از جگر

 

آسمانِ دیده‏‌اش، انجم گریست

 بین مردم، مخفی از مردم گریست

 

گر چه بودی، اشکِ دامن دامنت

 بود کی زنجیر و غل، بر گردنت؟

 

جسم تو، زخم، از دم خنجر نداشت

 پیکر جدّ غریبت، سر نداشت

 

آه! از آن ساعت که زین العابدین

 پیشوای عابدین و ساجدین

 

دید در گودال خون، بر روی خاک

 پیکر پاک پدر را، چاک چاک

 

یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ

 گرگ‏ها کردند، جسمش، چنگ چنگ

 

گشت از چشمش، روان، دریای خون

 خواست، جانش از بدن، آید برون

 

همدم او، جز شرار تب نبود

جان ز کف می‌‏داد، اگر زینب نبود

 

«میثم»! از این قصّه کن، صرف نظر

چشم‏‌ها شد، چشمۀ خون جگر

 

 

اشک انجم

ای سراپا حُسنِ حی ذوالمنن!

 سوّمین ابن الرّضا! دوّم حسن!

 

ای هزاران آفتابت، مشتری

 یا ابَاالمهدی! امام عسکری!

 

اسو‏ۀ تقوا، خدایی بنده‏‌ای

 هم‏چو جان، در جسم ایمان، زنده‌‏ای

 

دُرّ ده دریا و بحر یک گهر

آن گهر، خود حجّت ثانی عشر

 

با همه درد و غم و عمر کمت

 تا ابد مرهون احسان، عالمت

 

از نماز و از دعای متّصل

 بُردی از دشمن، کنار حبس، دل

 

با خدا، پیوسته، در راز و نیاز

 روزها را روزه، شب‏‌ها در نماز

 

رنج‌‏هایت، در ره توحید بود

 سال‌‏ها، یا حبس یا تبعید بود

 

روزگارت، شعله‏‌ها بر جان فکند

 دشمنت، در برکۀ شیران فکند

 

ایستادی بین شیران، در نماز

 شیرها را جانبت، روی نیاز

 

الل‍َّه، الل‍َّه؛ گِرد تو درّندگان

سر فرو بردند، هم‏چون بندگان

 

نور علمت، از درون حبس‌‏ها

کرد از ظلمت، جهانی را رها

 

ای دمت، جان داده بر روح الامین!

آسمانِ خفته، در خاکِ زمین!

 

رهنمای آفرینش کیست؟ تو

 شهریار مُلک بینش کیست؟ تو

 

چشم بد از ماه رخسار تو، دور

یک جمال و چارده خورشید نور

 

گشت دشمن، در جوانی، قاتلت

 کشت در ماه ربیع الاوّلت

 

کفر خود را، عاقبت، معلوم کرد

 هم‏چو اجدادت، تو را مسموم کرد

 

سامره شد، صحنۀ روز جزا

 گشت تنها مهدی‌ات، صاحب عزا

 

ای به قربان تو و عمر کمت!

 قلب مهدی، داغ‏دار ماتمت

 

بی تو، مهدی، بی‏کس و یاور شده

 طفل تنهای تو، تنهاتر شده

 

آه! از آن ساعت که با سوز و گداز،

 خوانْد مهدی، بر تن پاکت، نماز

 

کرد تا جسم ضعیفت را، نظر

بر کشید آهی، جهانْ سوز از جگر

 

آسمانِ دیده‏‌اش، انجم گریست

 بین مردم، مخفی از مردم گریست

 

گر چه بودی، اشکِ دامن دامنت

 بود کی زنجیر و غل، بر گردنت؟

 

جسم تو، زخم، از دم خنجر نداشت

 پیکر جدّ غریبت، سر نداشت

 

آه! از آن ساعت که زین العابدین

 پیشوای عابدین و ساجدین

 

دید در گودال خون، بر روی خاک

 پیکر پاک پدر را، چاک چاک

 

یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ

 گرگ‏ها کردند، جسمش، چنگ چنگ

 

گشت از چشمش، روان، دریای خون

 خواست، جانش از بدن، آید برون

 

همدم او، جز شرار تب نبود

جان ز کف می‌‏داد، اگر زینب نبود

 

«میثم»! از این قصّه کن، صرف نظر

چشم‏‌ها شد، چشمۀ خون جگر

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×