مشخصات شعر

خطبۀ نغز (مجلس شوم یزید)

ندانى که خاتون در آن دم چه دید

که چون صبح صادق، گریبان درید

 

سرى هم‏چو خور، دید در طشت زر

دهانى چو غنچه، لبى چون شکر

 

گهى بر لب و گه به دندان شاه

مگر چوب خزران، همى یافت راه

 

چو چشمش بدان چوب و آن لب فتاد

گریبان درید و زبان بر‌گشاد

 

یکى خطبۀ نغز، انشا نمود

در او آن‌‌ چه حق بود، املا نمود

 

پس از جمله‏‌اى گفت کاى خیره‌سر!

گذر کن ز صورت، به معنى نگر

 

اگر مانْد بر جاى، آن خارِ خوار

وگر گشت اوراق گل، پاره پار،

 

نه از عزّت خار باشد همى

به جا مانْد تا گردد او هیزمى

 

فشارند گل را که گردد گلاب

بمانَد چو گردد گلستان، خراب

 

خود از عدل باشد؟ که تو، بردگان

پسِ پرده‏‌ها، باز‌دارى نهان،

 

بنات پیمبر، همى بى‏ حجاب

دهى عرضه بر چشمِ هر شیخ و شاب

 

به دست جسارت، زنى چوب کین

تو بر بوسه‏گاهِ رسولِ امین

 

نیاکان خود را ندا دردهى

که آیند و بینند روز بهى

 

ندانى که خصمت، پیمبر بُوَد

همى حاکم کار، داور بُوَد

 

تو، اى خار! آن‌چه توانى بکن

که گل را نکویى نگردد کُهُن

 

 

 

خطبۀ نغز (مجلس شوم یزید)

ندانى که خاتون در آن دم چه دید

که چون صبح صادق، گریبان درید

 

سرى هم‏چو خور، دید در طشت زر

دهانى چو غنچه، لبى چون شکر

 

گهى بر لب و گه به دندان شاه

مگر چوب خزران، همى یافت راه

 

چو چشمش بدان چوب و آن لب فتاد

گریبان درید و زبان بر‌گشاد

 

یکى خطبۀ نغز، انشا نمود

در او آن‌‌ چه حق بود، املا نمود

 

پس از جمله‏‌اى گفت کاى خیره‌سر!

گذر کن ز صورت، به معنى نگر

 

اگر مانْد بر جاى، آن خارِ خوار

وگر گشت اوراق گل، پاره پار،

 

نه از عزّت خار باشد همى

به جا مانْد تا گردد او هیزمى

 

فشارند گل را که گردد گلاب

بمانَد چو گردد گلستان، خراب

 

خود از عدل باشد؟ که تو، بردگان

پسِ پرده‏‌ها، باز‌دارى نهان،

 

بنات پیمبر، همى بى‏ حجاب

دهى عرضه بر چشمِ هر شیخ و شاب

 

به دست جسارت، زنى چوب کین

تو بر بوسه‏گاهِ رسولِ امین

 

نیاکان خود را ندا دردهى

که آیند و بینند روز بهى

 

ندانى که خصمت، پیمبر بُوَد

همى حاکم کار، داور بُوَد

 

تو، اى خار! آن‌چه توانى بکن

که گل را نکویى نگردد کُهُن

 

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×