مشخصات شعر

مادر و پسر

شنیدم که در عهد خیرالانام

رسول مکرّم، علیه السّلام

 

زنى را یکى طفل، گم‏گشته بود

چو دیوانگان، رو به مسجد نمود

 

برهنه‌سر و سینه‌کوبان و زار

به رخ، اشک‌ریزان، چو ابر بهار

 

یکى زآن میان گفتش، اى پاىْ‌سست!

زن و بى‏حجاب؟ این نیاید درست

 

نبى چون شنید آن سخن، آن بیان

بفرمود کاى مرد! آهسته ران

 

ندانى که گم‏گشته وى را پسر؟

نداند ز دوریش، پا را ز سر

 

مرا زین حکایت به خاطر رسید

که لیلا چسان دل ز اکبر برید؟

 

کس از ماه و از سرو، دورى کند؟

وز آن روى و قامت، صبورى کند؟

 

چه اکبر؟ یکى شبه خیرالبشر

چه اکبر؟ یکى جان ز پا تا به سر

 

چه اکبر؟ یکى سرو‌قد، ماه‌روى

چه اکبر؟ یکى گل‌رخ و مُشک‌موى

 

چه اکبر؟ یکى نو‌خط و نورسید

بر او، میوه‏ى شاخه‏هاى امید

 

چه اکبر؟ نهال برومند شاه

نپرورده دیگر چو او مهر و ماه

 

چه اکبر؟ یکى صبح مشکین‌نَفَس

به تاریکى و گم‌رهى، دادرس

 

چه اکبر؟ که گفتى سخن‌آفرین

به گفتار شیرین او، آفرین

 

چه اکبر؟ یکى عمّه را قوت جان

چه اکبر؟ یکى ماه شکّر‌دهان

 

چه اکبر؟ که لیلاش، مجنون شود

اگر سنبلش، غرقه در خون شود

 

چه اکبر؟ یکى خسته‏ى تشنه‌لب

ز شه کرد چون جرعه آبى، طلب،

 

زبان در دهان پسر بر نهاد

بسى چشمه‏ى فیض کآن‌جا گشاد

 

دوباره روان شد سوی رزم‌گاه

چو آوازش آمد ابر گوش شاه

 

همى مرکب باد پا را برانْد

که خود را سوى کُشته‏ى او رسانْد

 

چو بر طاق ابروش، دید او شکست

به خاک آمد و در کنارش نشست

 

رخ زرد بر روى گل‌گون نهاد

همى گفت کاى اکبر پاک‌زاد!

 

تو فارغ شدى از غم روزگار

پدر مانْد تنها در این گیر و دار

 

ز احوال لیلاى دل‌خون مپرس

دگر شرح حالى ز مجنون مپرس

 

مادر و پسر

شنیدم که در عهد خیرالانام

رسول مکرّم، علیه السّلام

 

زنى را یکى طفل، گم‏گشته بود

چو دیوانگان، رو به مسجد نمود

 

برهنه‌سر و سینه‌کوبان و زار

به رخ، اشک‌ریزان، چو ابر بهار

 

یکى زآن میان گفتش، اى پاىْ‌سست!

زن و بى‏حجاب؟ این نیاید درست

 

نبى چون شنید آن سخن، آن بیان

بفرمود کاى مرد! آهسته ران

 

ندانى که گم‏گشته وى را پسر؟

نداند ز دوریش، پا را ز سر

 

مرا زین حکایت به خاطر رسید

که لیلا چسان دل ز اکبر برید؟

 

کس از ماه و از سرو، دورى کند؟

وز آن روى و قامت، صبورى کند؟

 

چه اکبر؟ یکى شبه خیرالبشر

چه اکبر؟ یکى جان ز پا تا به سر

 

چه اکبر؟ یکى سرو‌قد، ماه‌روى

چه اکبر؟ یکى گل‌رخ و مُشک‌موى

 

چه اکبر؟ یکى نو‌خط و نورسید

بر او، میوه‏ى شاخه‏هاى امید

 

چه اکبر؟ نهال برومند شاه

نپرورده دیگر چو او مهر و ماه

 

چه اکبر؟ یکى صبح مشکین‌نَفَس

به تاریکى و گم‌رهى، دادرس

 

چه اکبر؟ که گفتى سخن‌آفرین

به گفتار شیرین او، آفرین

 

چه اکبر؟ یکى عمّه را قوت جان

چه اکبر؟ یکى ماه شکّر‌دهان

 

چه اکبر؟ که لیلاش، مجنون شود

اگر سنبلش، غرقه در خون شود

 

چه اکبر؟ یکى خسته‏ى تشنه‌لب

ز شه کرد چون جرعه آبى، طلب،

 

زبان در دهان پسر بر نهاد

بسى چشمه‏ى فیض کآن‌جا گشاد

 

دوباره روان شد سوی رزم‌گاه

چو آوازش آمد ابر گوش شاه

 

همى مرکب باد پا را برانْد

که خود را سوى کُشته‏ى او رسانْد

 

چو بر طاق ابروش، دید او شکست

به خاک آمد و در کنارش نشست

 

رخ زرد بر روى گل‌گون نهاد

همى گفت کاى اکبر پاک‌زاد!

 

تو فارغ شدى از غم روزگار

پدر مانْد تنها در این گیر و دار

 

ز احوال لیلاى دل‌خون مپرس

دگر شرح حالى ز مجنون مپرس

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×