مشخصات شعر

کودک لب تشنه

بگْرفت شه آن کودک لب‌تشنه و از اشک

بر برگِ گلِ روى پسر، ریخت گلابى

 

گفت: اى بچۀ بطّ ولایت! به شنا آى

در بحر شهامت که فرات است، سرابى

 

بگذر ز فرات و سبوى تن بشکن خُرد

کاین آب چو شیر است، بُوَد مایه‏ى خوابى

 

اى هدهد جان! چون گره از بال گشودى

با دست خود آن شه دهدت دانه و آبى

 

چون تیر به حلق تو رسد، هیچ میندیش

زیرا که نمانَد پس از این تیر، حجابى

 

آمد سوى میدان و شه آورْد بر آن قوم

برهان عجیبىّ و یکى طرفه‌کتابى

 

فرمود: بدین تشنه‌لب بى‏گنه من

آبى برسانید پى اجر و ثوابى

 

کس داد جوابش؟ نه؛ مگر حرمله دادش

از تیر جگر‌سوز، یکى سخت‌جوابى

 

لب تشنه ز آب آمد و سیراب ز خون رفت

آرى؛ به ره عشق، ذهابىّ و ایابى

 

دردانه چو یاقوت شد از خون، شهش آورْد

در خاک نهان کرد، چو گنجى به خرابى

 

کودک لب تشنه

بگْرفت شه آن کودک لب‌تشنه و از اشک

بر برگِ گلِ روى پسر، ریخت گلابى

 

گفت: اى بچۀ بطّ ولایت! به شنا آى

در بحر شهامت که فرات است، سرابى

 

بگذر ز فرات و سبوى تن بشکن خُرد

کاین آب چو شیر است، بُوَد مایه‏ى خوابى

 

اى هدهد جان! چون گره از بال گشودى

با دست خود آن شه دهدت دانه و آبى

 

چون تیر به حلق تو رسد، هیچ میندیش

زیرا که نمانَد پس از این تیر، حجابى

 

آمد سوى میدان و شه آورْد بر آن قوم

برهان عجیبىّ و یکى طرفه‌کتابى

 

فرمود: بدین تشنه‌لب بى‏گنه من

آبى برسانید پى اجر و ثوابى

 

کس داد جوابش؟ نه؛ مگر حرمله دادش

از تیر جگر‌سوز، یکى سخت‌جوابى

 

لب تشنه ز آب آمد و سیراب ز خون رفت

آرى؛ به ره عشق، ذهابىّ و ایابى

 

دردانه چو یاقوت شد از خون، شهش آورْد

در خاک نهان کرد، چو گنجى به خرابى

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×