مشخصات شعر

حضرت حرّ بن یزید ریاحى

یکى قوّۀ کهربایى است، عشق

از این رو، ره آشنایى است، عشق

 

چو مرد از سعادت شود بهره‏ور

رود در ره عشق، بى پا و سر

 

به یک جذبه خوش طى کند راه را

که آسان کشد کهربا، کاه را

 

تنى بدْهد و جان باقى خَرَد

بریزد مى و چشم ساقى خَرَد

 

نبینى؟ که حرّ ریاحى چسان

تنى داد در عشق و بگْرفت جان

 

به دیدار حق، دیده‌‏اش باز شد

یکى زاغکى بود و شهباز شد

 

مشامش چو از عشق حق، بو گرفت

ز اردو، سوى دیگر اردو گرفت

 

حسینى شد و با دو چشم پر‌آب

همى بوسه زد شاه را بر رکاب

 

که اى شه! خطا‌کار و شرمنده‌‏ام

کرم کن، تو مولا و من بنده‏‌ام

 

اجازت که تا سوى میدان شوم

به پاى رکاب تو، قربان شوم

 

اجازت گرفت از شه آن شیرمرد

به میدان شد و کرد سازِ نبرد

 

چهل تن از آن قوم، بى‌‏جان نمود

پس آن‌گاه آهنگ رضوان نمود

 

شه از چشم و از گونه‌‏اش خون و خاک

به دست محبّت همى‌کرد پاک

 

شه آن دم که بى ‏یار و اصحاب مانْد

مر آن کُشته را جزء اصحاب خوانْد

 

که اى حرّ! و اى مسلم و اى هلال!

اَیا شیر‌مردان روز جدال!

 

ز خواب گران اینک آگه شوید

در این غربتم، باز همره شوید

 

از این بى‏‌کسان، دفع دشمن کنید

مرا دیدگان، باز روشن کنید

 

 

حضرت حرّ بن یزید ریاحى

یکى قوّۀ کهربایى است، عشق

از این رو، ره آشنایى است، عشق

 

چو مرد از سعادت شود بهره‏ور

رود در ره عشق، بى پا و سر

 

به یک جذبه خوش طى کند راه را

که آسان کشد کهربا، کاه را

 

تنى بدْهد و جان باقى خَرَد

بریزد مى و چشم ساقى خَرَد

 

نبینى؟ که حرّ ریاحى چسان

تنى داد در عشق و بگْرفت جان

 

به دیدار حق، دیده‌‏اش باز شد

یکى زاغکى بود و شهباز شد

 

مشامش چو از عشق حق، بو گرفت

ز اردو، سوى دیگر اردو گرفت

 

حسینى شد و با دو چشم پر‌آب

همى بوسه زد شاه را بر رکاب

 

که اى شه! خطا‌کار و شرمنده‌‏ام

کرم کن، تو مولا و من بنده‏‌ام

 

اجازت که تا سوى میدان شوم

به پاى رکاب تو، قربان شوم

 

اجازت گرفت از شه آن شیرمرد

به میدان شد و کرد سازِ نبرد

 

چهل تن از آن قوم، بى‌‏جان نمود

پس آن‌گاه آهنگ رضوان نمود

 

شه از چشم و از گونه‌‏اش خون و خاک

به دست محبّت همى‌کرد پاک

 

شه آن دم که بى ‏یار و اصحاب مانْد

مر آن کُشته را جزء اصحاب خوانْد

 

که اى حرّ! و اى مسلم و اى هلال!

اَیا شیر‌مردان روز جدال!

 

ز خواب گران اینک آگه شوید

در این غربتم، باز همره شوید

 

از این بى‏‌کسان، دفع دشمن کنید

مرا دیدگان، باز روشن کنید

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×