مشخصات شعر

چشمۀ حیات

ای شه که جبرئیل امین شد، غلام تو!

شد پایدار، دین خدا از قیام تو

 

چون ابر نو‌بهار، بریزد ز دیده اشک

آید چو بر زبانِ محبّ تو، نام تو

 

با آن ‌که بود آب، برای همه حلال

ای چشمۀ حیات! چرا شد حرام تو؟

 

در حیرتم که بر لب آب از عطش چرا

شاها! کبود شد لبِ یاقوت فام تو؟

 

ما را هوای کوی تو پیوسته در سر است

چون اوفتاده مرغ دل ما به دام تو

 

از دودِ آه، چشمۀ خورشید تار شد

آتش زدند چون که ز کین بر خیام تو

 

در کام ما هماره بُوَد تلخ، زندگی

ز آن‌رو که تشنه، ای شه دین! بود کام تو

 

«قدسی» از آن به یاد شراب طهور نیست

نوشیده چون شراب محبّت ز جام تو

 

چشمۀ حیات

ای شه که جبرئیل امین شد، غلام تو!

شد پایدار، دین خدا از قیام تو

 

چون ابر نو‌بهار، بریزد ز دیده اشک

آید چو بر زبانِ محبّ تو، نام تو

 

با آن ‌که بود آب، برای همه حلال

ای چشمۀ حیات! چرا شد حرام تو؟

 

در حیرتم که بر لب آب از عطش چرا

شاها! کبود شد لبِ یاقوت فام تو؟

 

ما را هوای کوی تو پیوسته در سر است

چون اوفتاده مرغ دل ما به دام تو

 

از دودِ آه، چشمۀ خورشید تار شد

آتش زدند چون که ز کین بر خیام تو

 

در کام ما هماره بُوَد تلخ، زندگی

ز آن‌رو که تشنه، ای شه دین! بود کام تو

 

«قدسی» از آن به یاد شراب طهور نیست

نوشیده چون شراب محبّت ز جام تو

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×